رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

واژه رنگ زندگی بود...

 

آخر فیلم « گرین مایلز » شخصیت اصلی فیلم ( رئیس زندان ) که 107 ساله شده بود ، میگفت : این هم عذاب منه که سنم زیاد باشه و دائم مرگ افراد دیگر رو ببینم.

نمی دونم چند تا تشییع جنازه و تدفین باید به چشم خودم ببینم. چند بار دیگه باید برم غسالخونه ، چند بار دیگه باید برم تو قبر...پدر ، عمه ، عمو ، هر سه تا رو به دست خودم دفن کردم و مستحبات رو خودم بجا آوردم. البته موقع دفن پدر، جوون تر بودم و روزگار بامعرفت تر. اینقدر دور و برمان شلوغ بود که بچه ای مثل من نهایتا شد که فقط بره تو قبر. اینقدر آدم حرفه ای بود که نمی ذاشتن یه جوون تلقین رو بخونه. هرچند پسر میت...

 

الموت حق و الحیاه حق و النشور حق و سوال نکیر و منکر حق...

 

عموم وصیت کرده بود کنار پدرم دفن بشه( تو زادگاهشون نه بهشت زهرای تهران). پسر عموم میگفت تحویل گرفتن جنازه از سردخونه بیمارستان ده دقیقه طول کشید. کاری که معمولا چند ساعت معطلی داره. آمبولانس با سرعت 130 تا توی اتوبان میومد. همه راهها خلوت. عوارضی ، باز بود و امروز عوارض نمی گرفت. همه چیزهایی که تعریف میکردن حکایت از این داشت که انگار میت عجله داره بره تو خاک و سریعتر دفن بشه. من که سر در نمی آرم ولی بقیه به این موضوع زیاد توجه داشتن.

 

مقایسه میکردم با سال71 سال فوت پدرم. صفا و سادگی تموم شده. مردم زورشون میومد لااله الاالله بگن. صلوات بفرستن. همه یه کنار وایسادن. خاکی نشن. اتوی شلوارشون بهم نخوره. بیل دستشون نگیرن خاک بریزن. پسرعموهام اگه روشون میشد لابد مراسم رو میدادن دست یکی از این شرکتهای کفن و دفن که گریه کن هم میارن! ولی میدونستن یه کسی هست که اسمش منصوره و نمیشه از این شوخیا کرد باهاش. خودم همه کارا رو کردم. بلد نبودن بقیه. حتی کسایی که ده سال از من بزرگتر بودن. دیدم سر اینکه کی بره تو قبر دارن من و من میکنن. اولش وایسادم . گفتم شاید پسراش بخوان برن توی قبر ، من الکی نیفتم جلو. نمی دونم شاید من زیادی بزرگ شدم.حرارت زیادی بهم خورده و ته گرفتم! شاید این کارا برای روحیه جوان ها مناسب نیست ! و از لحاظ مسائل چالش محور روان عاطفی (!) تاثیرات سوء داره !

 

آفتابه لگن هفت دست. الآن میفهمم که جامعه ما چه جوره و مدرسه چه جوره. سخت افزارمون زیاد بود. قبرستان ، جاده ای خاکی داره و کمی برای سواری نامناسب. فقط یه رقمش اینکه سه تا تویوتای هایلوکس آورده بودن. شونصد تا ماشین اومده بود اون راه خاکی رو. ولی یک نفر یه نوار قرآن تو ماشینش نبود. چهار تا ذکر و صلوات درست و حسابی نشنیدم. بچه ها بی معنویت و در نهایت تنبلی. مثلا پسرای پسر عموهام. در یک فاصله مناسب وایساده بودن و فقط نگاه میکردن. آب دم قبر نبود. برای آوردن آب و درست کردن گل ، کارگر فرستادن یک گالن آب بیاره. یکی از این پسرهای تاپاله نرفتن. فقط هیکل گنده کردن حیف نونها. قول میدم نمی دونن نماز لیله الدفن چیه.

 

گاهی با خودم میگم خدایا ! نکنه من در اشتباهم . و اینا درست دارن عمل میکنن. آخه هرجا که نگاه میکنم جوونها اینطورین. شاید اینجوری باید بار بیان که با اعصاب راحت زندگی سبزی داشته باشن و  من حالیم نیست... توی دفن پدر بزرگت وایسی یه کنار و یه بیل خاک هم نریزی؟ حتی به صورت نمادین؟ نمیدونم والا. اگه اینا تربیت جدیده و اصول تربیت جدید مازلو و گینات و بقیه خوشگل خلوت ها ، میگه جوونها باید اینجوری بار بیان و پدر و مادر هیچی بهشون نگن و با مرده مواجه نشن مبادا روی روح لطیفشون تاثیر بذاره و باهاشون تند برخورد نشه و هرکاری دوست داشته باشن بکنن و ما مانعشون نشیم و نتیجه ش این جوونها و نوجوونهایی است که من امروز دیدم ، که ریدم به این اصول جدید تربیت!

 

معنویت صفر ، معنویت صفر...

 

مدرسه ما هم همینطوره. درسته من نباید این حرفا رو اینجا بنویسم. دانش آموزای مدرسه خوانندگان وبلاگ هستن ولی امشب یه حال دیگه ای هستم. شاید فردا مستی از سرم بپره و خودسانسوری کنم، نمی دونم. ببخشید اگه دو سه جا لفظ های زشت بکار بردم. ما سخت افزار زیاد داریم. راحت خرید می کنیم. ویدئو پروجکتور ، رباتیک ، چیزای شیک و خوشگل. اما روحی که باید حاکم باشه نیست. انگار خاک مرده پاشیدن. تازه ما خوب خوبه هستیم. بقیه جاها چی. معنویت روز به روز ضعیف میشه و آب میره. بعضی از بچه های ما اصلا نماز نمیخونن (البته تعدادشون خیلی کمه). من به کی بگم؟ ادعای پدر و مادرشون هم فلان فلک رو پاره میکنه ! مگه میشه به مادره بگی بچه ت نماز نمیخونه و عوضش فلان کارو میکنه. قشقرقی به پا میکنه که نگو . مثلا چی؟ طرف طلبه ست. باباش فلان کاره مملکته. بچه ها چهار روز کلاس زبان و کامپیوتر دارن تا ساعت 18:30 ، اونوقت مسوولین مدرسه انتظار دارن که این بچه ها تو فعالیتهای فوق برنامه هم شرکت کنن! چیزای ژیگولی و تفکرات شیک و اسلام ناب سرمایه داری بر ما حاکمه، اونوقت بدون توجه انتظار حرکتهای معنوی و ایثارهای سال شصت و پنجی و جلسات هفتگی شلوغ و فعالیت بچه ها تو زمینه های مختلف و ... انتظار داریم!


پدره برای بچه طبل میخره مامانه شیپور ٬ میگن برو بازی کن ولی سرو صدا نکنی ها...

 

ببخشین طولانی نوشتم...

 

منصور

نظرات 19 + ارسال نظر
سجاد دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 01:12 http://paknevis.com/weblog

سلام. بحث واقعا جالبی بود. اگر پیشنهادها و راهکارهایی که به نظرتون می رسه این مشکلات رو حل می کنه بگین شاید بهتر باشه.

رضا دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 01:25

به نظره من خوبه که آدم دنبال راه حل ها باشه . البته این کارهای شما هم شاید در این راه باشه

در پاسخ شما و سجاد ( نظر بالایی) باید بگم که من در همین یادداشت راه کارها رو هم گفتم. خوب و با دقت بخوانید ٬‌هستش. حالا شاید ننوشتم « و اما راه حل: » ولی هست...

پیر هرات دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 07:34 http://pire-harat.blogsky.com

اٌشوی محبوب! راه صحیح کمک کردن به رشد کودک چیشت؟

پاسخ: تو باید الگوهای مهم رشد را درک کن. زندگی دارای دوره های هفت ساله است. در چرخه هایی هفت ساله به پش می رود. درست مثل زمین که هر ۲۴ ساعت یک دور دور زمین می چرخد.هفت سال اول مهم تر از همه است٬ چون در این دوره پایه ی زندگی ریخته می شود. به همین دلیل بیشتر ادیان نگرانند که هر چه زودتر دست و پای بچه ها را ببندند.
...
نخستین ابراز عشق به کودک این است که در هفت سال اول زندگی اش او را کاملا وحشی و لاادری به حال خود رها کنی. (!) هر کسی که سعی کند کودک را به کیشی درآورد دلسوز نیست٬ ظالم است.‌(!) او دارد روح یک تازه وارد شاداب را می الاید. کودک هنوز درباره ی خالق هستی سوال نکرده و تو می خواهی درباره ی ان به او آموزش بدهی. این همه نابردباری چرا؟ صبر داشته باش. اگر کودک روزی پرسش درباره خدا را آغاز کرد ...الخ.
تا هفت سالگی اگر کودک بتواند از بمباران ایده های دیگران معصوم و نا مخدوش جان سالم به در برد٬ آنگاه منحرف ساختن وی از رشد بالقوه اش محال است. هفت سال دوم... الخ.

(این هم یه ایده است. گفتم شاید بی ربط نباشه.)

استفاده کردیم

روزنه دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 10:30 http://www.rozaneh1001.blogsky.com

کاشکی همیشه با همین مستی بقول خودتو ن بنویسید با همون لفظهای زشت ولی بازم گفته بشه چون خیلی اثر گذاره ...۳بار خوندمش ...منو که حسابی تو فکر برد.

محسن (غریبه) دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 14:55 http://toranj.blogsky.com

منصور جان،

۱) مجددا تسلیت عرض می کنم. انشاءالله متنعم از مائده های بهشتی باشند.

۲) چندین هزاران سال شد تا به فریاد آمدی؟ طوفان کردی ببم ...

۳) از که بنالیم؟ از چه شکوی کنیم؟ به کدام مرجع بگوئیم این حرفها را؟ برادر من وقتی داروغه طرار است و قاضی می خوار، طفل مکتبی را کدامین نصیحت در گوش می رود؟ اتفاقا به نظر حقیر، جوانهای این دوره و زمانه بهترند. چرا؟ جسارت است، چون خرقه تزویر دریده اند و جامه ریا چاک کرده. همان می نمایند که هستند نه آن که دیگران می گویند باش. طولانیش نمی کنم که هم از حوصله اینجا خارج است و هم بنده کوچکتر از این حرفها

۴) التماس دعا ... وقت سحر و افطار بنده را فراموش نکنید.

هی بل بل بل بل بل ...

فرا دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 17:03 http://gastby.persianblog.com

برای عموتون متاسف شدم

محمد دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 18:16

استاد عزیز سلام
با عرض تسلیت به خاطر درگذشت عموی عزیزتان و طلب غفران برای ان بزرگوار.
ارادتمند

ممنونم- کدوم محمد هستی؟ بگم ۱۰۰ تا محمد میشناسم دروغ نگفتم!

حسین دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 20:48 http://totanj.blogspot.com

بغض گلومو گرفته ... تو دلم بد آشوبیه
حرفای شما حقیقت محضه . شاید واسه بعضیا سنگین باشه اما همچنان حقیقت محضه.
....
الموت حق و الحیاه حق و النشور حق و سوال نکیر و منکر حق
....
به نظر من شک نکنید ... اهمیتی نداره جوونایی که شما می بینید چه جورین ؛ خودتون گفتید : "ولی میدونستن یه کسی هست که اسمش منصوره و نمیشه از این شوخیا کرد باهاش"
واسه همینه که با بقیه فرق دارین یه شخصیت دیگه ؛ کسی که کمتر کسی رو اینقدر دوست داشتم .

ای بابا! لپم گل انداخت!

بهرنگ دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 22:14

Mansour jaan, tasliat migam. khodaa raftegaane hamamoon ro biaamorzeh.

to ham ye zare B-khial sho. sakht nagir

بهرنگ جان ! خیلی مخلصیم... نماز روزه قبول. چشم ! به توصیه ت عمل میکنم

رهگذر دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 23:00

خیلی از این جور نوشتنت خوشم میاد. موفق باشی

احمد دوشنبه 27 مهر 1383 ساعت 23:35

به قول شاعر :
هر کی خوابه خوش به حالش
ما( = شما) به بیداری دچاریم (=دچارید) !
بی خیال آقا منصور چرا اینقدر سخت می گری!
دنیا همین دو روزه بقیه اش هم روز به روزه!

پیرمغان سه‌شنبه 28 مهر 1383 ساعت 07:28 http://www.pire-harat.blogsky.com

بعدمرگم می کشان گویند در میخانه ها
آن سیه مستی که خم ها را تهی می کرد کو؟
پیش امواج حوادث پایمردی سهل نیست
مرد باید تا نیندیشد زطوفان . مرد کو؟
امیدوارم سالهای سال زنده باشید تا ما این جملات رو نشنویم و البته قبل از آن مرد بمانید

رضا مقدم سه‌شنبه 28 مهر 1383 ساعت 11:08

سلام و تسلیت!
برای من هم طبل خریدن هم شیپور .... تازه به من هم گفتن سر و صدا نکن ...
ولی آقا منصور ما رفتیم یه بیابون پیدا کردیم ... رفتیم نوک قله دماوند ...... و هر چی دلمون خواست داد کشیدیم .... انقدر رو پوسته ی طبل کوبیدیم تا صدای طبل دیگه از طبل بیرون نیاد . صدا از خودمون باشه ... از خود خودمون ....

صادق سه‌شنبه 28 مهر 1383 ساعت 12:27 http://restart.blogsky.com

(برای قسمت اول مطلبتون)

از کسی پرسیده نمی‌شود
چه زمانی
آماده‌ی خداحافظی با
دیگر انسان‌ها و عادت‌ها و به خود است.
زمانی به ناگاه
باید با آن کنار آمد.
تحمل کرد
این خداحافظی را
این خداحافظی را
این مرگ را
این فروپاشی را
تا دگر باره
برخیزیم.

«مارگوت بیکل»

ممنون

فرامرز سه‌شنبه 28 مهر 1383 ساعت 18:19

تسلیت میگم
میترسم مثل کسانی باشم که وصف کردید...نمیدانم...
نمی خواهم زندگی سبز داشته باشم...نمی خواهم اعصابم اینطوری راحت بشه...نمیخواهم...

منصور۲ سه‌شنبه 28 مهر 1383 ساعت 23:55

با چرخ ستیزه‌کار مستیز و برو
با گردش دهر در میاویز و برو
یک کاسه زهر است که مرگش خوانند
خوش در کش و جرعه بر جهان ریز و برو

بازم تسلیت می‌گم! شاید زیبایی زندگی به همین چیز‌ها باشه! البته اگه زیبا باشه!!!

نصیر چهارشنبه 29 مهر 1383 ساعت 00:45 http://toranj.blogsky.com

سلام
۱. خوشنویس دهن که باز کرد در برزخ باز شد به روز آشنایی با ابوالفتح صحاف.
۲. غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟

۳. از هر دشت بدی از همان دست می گیری؟ یاد پدر نمی کنند این پسران ...

۴. هر چه قدر هم که عصبانی باشی جواز زشت نوشتن نیست
البته ببخشید شما رییسی ولی ...

حق با شماس !‌ببخشید

علی درویش چهارشنبه 29 مهر 1383 ساعت 03:02

سلام ... منم موافقم که همیشه اینجوری بنویسید نه محافظه کارانه .. اینترنت خلق شده که حرفای خشک و خالی محیط اطراف (مثل مدرسه و محل کار) جاش رو به حرفای بی پرده و شفاف و از ته دل بده ! ... پس همین طور ادامه بدید لطفا ... از مدرسه م... هر چی بگید کم گفتید ... این تفاوت ها بد جوری اعصاب ما رو هم خرد کرده .... یه وقتی از همه چی مهم تر تو مدرسه نماز اول وقت بود ... ولی الان برای اینکه مدرسه به ایده آل جهانی ! نزدیک شه نماز رو ساعت ۱ می خونن ! خدا قرین رحمت کنه شهید رجایی رو ... می گفت : به نماز نگید کار دارم به کار بگید وقت نمازه ! مدرسه م... به کجا می ره ؟ ...... یا حق

صادق پنج‌شنبه 30 مهر 1383 ساعت 01:10

سلام
تسلیت می گم
شرمنده که دیرشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد