رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

با آشنا سخن آشنا بگو

۱ـمعتقدین به سنت و سیره نبوی،تشیع علوی،مذهب و فقه جعفری ،...،تسلیت!
ولی اینهمه اعتقاد و ابن همه مکتب و این همه استاد و این همه شاگرد وهمه بیسواد و ردشده!ولی حتماْ تو آخرش(ت) قبول میشیم و کارنامه قبولی (که همش تجدیده!) تو دست راست!

۲ـ یار دبستانی من،با من و...(همراه منی؟)
دانشجویان ودانشگاهیان و همه استادها و شاگردها و باسوادها،...،تبریک!
ولی این همه ۱۶ آذر از ۳۲ تا ۸۳ اتفاقات مختلفی به خود دید که همه فقط این بیت صائب که:
سنگین نمیشد این همه خواب ستمگران           میشد گر از شکستن دلها صدا بلند
کاشکی حداقل تو این مورد دلهاتون شکسته باشه!!!

۳ـ و تو جاده تاریخ را پیش گرفتی،به راه افتادی،کوله بار امانت خدا بر دوشت،پیمان خدا در دستت،نامها که خدا به تو آموخت در دلت و روح خدا در کالبد «بودنت» و ...!
 این همون اول کار بود ولی متاسفانه امروز تمدن بشری به خودش جرأت نمیده درباره راهی که تا حالا اومده از کسی سوال کنه.خب حق هم داره.خب فکرش را بکنید مثلاْ یک نفر بگه:اشتباه اومدی ،دو هزار سال پیش باید میپیچیدی دست چپ،نه دست راست!چه حالی به ما دست میده؟

۴ـ من معتقدم آدم که نمیتونه از شرکت تولیدی رختخواب به خاطر اونکه رو بالشش خوابهای بد می بینه شکایت کنه!در نتیجه ما هم تو بعضی موارد و آدمها مجبوریم لب ببندیم و ساکت که فقط: زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

                                                                                                     علیرضا

روش تربیتی...

یادش به خیر... دوستی می گفتش : " خدا رو چه دیدی... اومدیم و خواستش روز قیامت ار روش های نوین تربیتی استفاده کنه جای روش های تنبیهی... آی که اونوقت چه خنده ای کنیم به مومنین..."

همین.
رضا.

خلایق هرچه لایق


۱- پشتیبان فنی اشتغال نموده و یک قالب زیبا برای وبلاگ طراحی کرده. دستش درد نکنه. ایشالا عروسیش ! به امید خدا قالب جدید تا چند روز آینده به بهره برداری میرسه . خلاصه اگه یه دفه اومدید و شاهد تغییرات اساسی بودین فکر نکنید که آدرس رو اشتباه تایپ کردین!

۲- اگه یه روز بگم از این حکایت که به تو کردم عادت

    دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت

 

3- آخییییش! چقدر راحت میشی که ذهنت رو از یک چیز خالی کنی و دیگه بهش فکر نکنی. خلاص میشی و خیلی حال میده. دارم به این نتیجه میرسم که :
« خلایق هر چه لایق »

نمی دونم برای یک نفر دیگه باید چکار کنی و چقدر مایه بذاری در حالیکه طرف اصلا حالیش نباشه و نفهمه که خیر و صلاحش رو میخوای ، یه وقتی خسته و کفری میشی و میگی به درک ! نخواستیم . و می ری دنبال کار خودت و با اعصاب راحت به زندگیت میرسی...

 

4- امشب همراه یکی از دانش آموزانم رفتم منزلشان. ساعت 8 شب. یکسری مشکلاتی داشت که من این راه غیر متعارف رو برای رسیدگی به اون مساله انتخاب کردم. نشستیم و یک ساعت و نیم با اعضای خانواده شان گپ زدیم. موثر بود. همین. خیلی حرکت عمیق و پرفایده ای بود. و مطمئنم از تاثیراتش. و این است که مسائل را حل میکند و بر روی افراد تاثیر می گذارد. نه روشهای مزخرف قضاقورتکی که آقای دکتر فلانی افاضه میفرمایند و یکسری آدم معلوم الحال نشخوار میفرمایند! و در این مورد در آینده قلم خواهم زد.

 

5- تصمیم دارم که مطالبی بنویسم و ناگفته بگویم. در ارتباط با مسائل مدرسه م... در آستانه هفته شهداییم و خبری نیست که نیست. به کجا میرویم...؟ امیدوارم تا به آن موقع یک نفر پیدا بشود و رأیم را بزند چون نوشتن آن مطالب اصلا صلاح نیست.

 

منصور

بمیرم برا رضاشاه(۲) - باغ کاخ


ساختمان اصلی در مرکز کاخ واقع میشه. (که تو نوشته قبلی دربارش نوشتم). جلو و طرف راست کاخ به شهر اشراف کامل داره،‌ پشت و قسمت چپ کاخ در ورودی و خیابان های اطراف هست.

 

از در ورودی تا ساختمان اصلی حدودا 5 دقیقه پیاده روی توی یک راه آسفالت شده داره.

طرف چپ این راه همه درخت کاری شده و طرف راست این قسمت یک زمین چمن برا فوتبال ساخته شده که ابعادش حدودا  10*15 هست؛ چمنشم نسبتا خوبه. بالا این زمین یک باغ کوچک ( در مقایسه با بقیه کاخ) ساختند که وسطش گلکاری شده و بقیش چمنه و به زمین فوتبال اشراف داره. تموم این مجموعه پشت ساختمان اصلی واقع میشه.

 

طرف راست کاخ یه استخر سرباز نسبتا بزرگ ساختند که بخاطر بودن در قسمت راست کاخ به تمام شهر اشراف داره. دور استخر چمن کاری شده و خلاصه خیلی باحاله. از ایوانه اصلی خانه استخر هم به خوبی دیده میشه. (عجب شاه مارمولکی داشتیم.)

 

اگر یه خط فرضی جلوی ایوان کاخ بکشیم تموم چیزهایی که تا الان نوشتم توی این قسمت قرار میگیرند. از جلوی کاخ (محل در ورودی و زیر ایوان اصلی ) به بعد همش باغه ( یا جنگل) و جلوی اونم یه زمین تنیس. باغ اصلی کاخ که دقیقا جلوی در ورودی قرار داره یک مستطیل حدودا 10*40 متر هست که بحز یه قسمت ورودی دور تا دورش را  گیاه های مختلف کاشته اند. وسط این باغ یک حوض دایره ای شکل ساختند و یه فواره هم توش گذاشتند. دو  طرف این حوض دو تا نخل کاشتند و بقیش را گلکاری کردند. خود باغم دوباره چمن کاری شده. سمت راست این باغ یه سراشیبی  تند هست ( بخاطر واقع شدن ساختمان در روی ارتفاعات) که توش تعداد زیادی درخته و البته پایین نرفتیم. آخر این سراشیبی نرده کشی شده و دیگه ساختمان از طرق راست تموم میشه.

 

از باغ اصلی که جلو تر بریم به یه قسمت نسبتا وسیع میرسیم که فقط چمن کاری شده و چند تا درخت وسطش به صورت بی نظم کاشته شده. جلوتر از این قسمت هم که آخر ساختمانه یه زمین تنیس ساختند که البته رسیدگی می خواد و بهش نرسیدند. همین طوری حدود 4 نفر تو ساختمان کار می کنند.

 

چند تا عکس گرفتم  که نمیتونم بزنم. خیلی سعی کردم فضا را خوب توصیف کنم؛ همون طور که دیدم بدون اغراق یا کم گویی. میدونم نتونستم اون چیزی را که دیدم به خوبی بنویسم، بعضی وقتها کلمات ناتوانند. نیستند؟

 

صادق

غلیان احساس - تخفیف بزرگان


ذیل مطلب اخیر منصور، جناب پیرهرات نظری گذاشتند که بسیار قابل تامل است. در مقدمه بگویم که مراتب ارادت بنده به سرور دوعالم حضرت صدیقه کبری - سلام الله و صلواته علیها - بر دوستانی که از نزدیک می شناسندم پوشیده نیست. ولی ...

نمی دانم چرا تخفیف بزرگان در فرهنگ ما شیعیان نهادینه شده. آیا عبارات و مضامینی مانند «مادر پهلوشکسته» یا داستانهائی مانند پارچه سفید و نحیف بودن پیکر مقدس ایشان بیشتر رقت انگیز است یا احترام آمیز؟ آیا رواست کسی را که می تواند بیمار لاعلاج را با سرانگشت اشارت شفا بخشد اینگونه خطاب کنیم؟

مرحوم مطهری در کتاب حماسه حسینی تعبیر جالبی دارد در مورد واقعه عاشورا آنجا که می گوید این حادثه دو صفحه دارد یکی سیاه و یکی سفید. قهرمانان صفحه سیاه یزید و ابن و زیاد و عمر سعد و امثالهم اند و این همان واقعه ای است که در آن امام حسین شکست می خورد و آن مصائب بزرگ بر ایشان وارد می شود. و قهرمانان صفحه سفید امام حسین و یارانش هستند که یکی از بزرگترین تابلوهای انسانیت، شرافت، جوانمردی، خداجوئی و پرهیزکاری را به نمایش می گذارند و بلکه بزرگترین و باشکوهترین آن را. اینجا یزید و یارانش شکست خورده و مفتضحند و ما متاسفانه هیچگاه این صحنه ها را نمی بینیم و فقط چسبیده ایم به آن مصائب و آن صفحه سیاه. و این در حالی است که همین صفحه آنان را جاودانه کرده است.

آیا بهتر نیست به جای مادر مظلوم و پهلو شکسته و نحیف تصویر دیگری از فاطمه زهرا - روحی له الفداء - بسازیم. آیا او مادری نبود که اسطوره های انسانیت نظیر امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) در دامانش پرورش یافتند؟ آیا هم او نبود که یک تنه تمام بزرگان صدر اسلام را به هماوردی در منطق طلبید و پشت همه را در یک زمان به خاک مالید؟ یک بار، فقط یک بار خطبه ایشان را بخوانید و همین یک بار کافی است تا پیشانی احترام بر درگاه ایشان بسائیم برای همیشه. آیا هم او نبود که ام ابیها نام گرفت و در صغر سن پشتیبان و ملجاء فخر عالم امکان، دردانه آفرینش، حضرت ختمی مرتبت حضرت مصطفی (ص) شد؟ چرا بزرگانمان را اینگونه رقت انگیز در معرض می گذاریم؟ چرا؟

من نمی توانم حق مطلب را ادا کنم چون نه دانشش را دارم و نه فصاحتش را اما بر دانشمندان و بزرگان ماست که این منهج را دستخوش تغییر کنند و این روش را اصلاح.

ارادتمند، محسن