رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

به یاد پستهای جنجالی سابق!

 

صفر) دراین پست می رم تو حال و هوای پستهای قدیم که چند وقتیه خبری ازشون نیست . تا چه شود.

 

یک) در این ایام تعطیلی بلاگ اسکای بنویسیم و بنویسیم به امید روزی که دوباره این سرویس بی بدیل وبلاگی روی بنماید و سر از مغاک بیرون کند و مشتاقان را سیراب. البته میدانم که پرهیز میکند و لاجرم عطش ما را افزون !

دلخوشی ما همین وبلاگ بود که زرتی میشه under construction  و اورکات بود که از ما گرفتن ! ولی شکر اینترنت که gazzag پیداست! تازه میخواستیم درسال جدید یه کارهایی برا وبلاگ بکنیم که بسته شد.

 

دو) امشب که این مطلب رو مینویسم سیزده بدر بود و تا حالا خیابانهای تهران رو اینقدر خلوت ندیده بودم. شده بود عین عید موشک باران(نوروز 67) . یادش بخیر. هیچ شبی که می خوابیدیم امید زنده بیدار شدن نداشتیم. خیابان خلوت ، پارکها هم خلوت. نمی دونم مردم رفته بودن کجا سیزده شون رو در کنن.

 

سه) امشب اتفاق مبیت افتاد و برای بار چندم فیلم قیصر رو دیدم. قیصر نیازی به معرفی و گفتن شناسنامه نداره. البته این بار نسخه دی وی دی رو دیدیم با کیفیت عالی. قطعا یکی از بهترین فیلمهای سینمای ایرانه. این فیلم در زمان خودش فرهنگ سازی کرد و صف شکنی کرد و نقطه عطفی شد برای سایر کارگردانها. جالب بود برام که عباس کیارستمی تیتراژش رو ساخته بود! یعنی بعدا کیارستمی شد. دیالوگهای فیلم همین الان هم استفاده میشه . بین قدیمی ترها بیشتر.

 

دیالوگهایی مثل:

"نزنی می زنننت" یا " کی برا من یه جو مردونگی رو کرد که من خروار خروار مردونگی به پاش بریزم" - " سه دفه که آفتاب بیفته لب این دیوار و سه دفه که اذون مغرب رو بگن ، همه یادشون میره که ما کی بودیم و چی شدیم " -  " فرمون فرمون که میگن اینه" ؛ فرهنگ کفش قیصری- یا مثلا این مطلب که همه میدونستن قیصر برادرا رو کشته ولی کسی کلمه ای حرف نمی زد.

 

جالبه که همیشه خدا تو این مملکت حرف از بدی روزگار و امان از نارفیقی و حرف از نامردی و گرونی و فشار و خراب شدن اوضاع نسبت به قبل و این حرفا بوده. نمی دونم پس کی اوضاع خوب بوده ؟!!

 

و بازی فوق عالی بهروز وثوقی که بی شک قویترین بازیگر تاریخ سینمای ایرانه. به نظر من میشه با کسی مثل رابرت دنیرو مقایسه ش کرد.

 

چهار) فکر میکنم مثل اکثر آدمهای دور و ورت باید تو هم "فس فسی " زندگی کنی. کلی برای دیگرون مایه میذاری و اونا در حد و اندازه هایی که انتظار داری ظاهر نمیشن اونوقت میخوای از زمین و زمان بنالی و دم از بی وفایی و نامردی روزگار و دوستان بزنی و خاطر مبارک و نازک خوانندگان را آزرده کنی! و بگن که اخوی ! انتقاد نکن. تلخ ننویس. شکایت نکن. چی بگم پس؟ اطرافیانم همه قنبله معرفتن؟ رستم دستانن؟ دانش آموز دارم که خیلی براش مایه گذاشتم، ولی هیچ. عین دیوار . بگم دنیا رنگیه؟ بگم همه چیز زیباست اگر زیبا ببینی. نه ! باید بدونی و ببینی و درست تصمیم بگیری . غصه ت میگیره اما بدونی و ببینی...

 

پنج) اطرافیان دارن بهم فشار میارن که شغلت رو عوض کن. یک خانمی از بستگان که بیش از 35 سال معلم بوده ، کار در مدرسه رو کنار گذاشت. پرسیدم چرا؟ اول گفت خسته شدم و بسه و این مدت مگه کافی نیست و این حرفا و میدونستم دلیل اصلیش این نیست. بعد که بیشتر پاپی شدم دیدم از دانش آموزان نسل جدید دلزده ست. چیزایی که تعریف میکرد تاسف و تاثر انگیز بود. میگفت تعداد قابل توجهی از دانش آموزان سابق من الان دارن با یک پسری زندگی میکنن بدون عقد یا عروسی یا نظایر آن. میگفت یکی از شاگردای سابقم رو تو میدون انقلاب دیدم با یک پسری بود. سلام علیک کردیم. پسره اصلا اینور رو نگاه نکرد. حال احوال که کردیم گفتم ازدواج نکردی؟ یه نگاه به پسره انداخت و با خنده گفت حالا ببینیم چی میشه.

 

و حرفای دیگر. الغرض اینکه دل پری داشت. مثل اینکه معلم جماعت درد مشترک دارن! چند وقته که اطرافیان بهم میگن برو یه کار دیگر کن. ول کن معلمی رو . بی فایده ست. اون اهداف و ارزش ها که برای اون وارد کار مدرسه شدی الان کجاست؟ مدرسه هم دیگه مدرسه سابق نیست. بیل خورده به کمرش .

 

شش) خلاصه اینکه :

 

 نه زمین خاک قدیمی ، نه هوا همون هواست 

                                                            تا چشام کار میکنه هر چی که مونده نابجاست

 

البته من این حرفا رو میشنوم و روش فکر میکنم ولی هنوز برام مسلم نشده که به ته خط رسیدیم. مشکل شده ولی غیر ممکن نشده. یکسری آدم که لیاقت کار در مدرسه رو ندارن کارهایی رو بدست گرفتن ولی هنوز اوضاع اسف بار نشده. مدرسه های غیر انتفاعی شدن خادمین یک مشت بچه پولدار بی محتوا ولی هنوز هم انسانهای شریفی دانش آموزان این مدرسه میشن. امشب مست کردم دارم همه حرفی میزنم !! مستی و راستی ...

 

ما هم بعضی وقتا به بن بست میرسیم. البته عوامل امیدوار کننده هم کم نیستند. بعضی وقتا یه  دانش آموز که هر کار کنی اون کار خودش رو میکنه و حرف خودش رو میزنه، تو رو می رسونه به اونجا که فکر کنی دیگه بی فایده ست، بی نتیجه ست و این جور چیزا ٬ ولی هنوز میشود به جلوتر نگاه کرد و جلوتر رفت.

 

هفت) اگر خدا بخواد ، به پیشنهاد چند تن از رفقا میخواهم خاطرات و وقایع اتفاق افتاده در دوران معلمی و معلم راهنما بودنم رو توی وبلاگ منتشر کنم. از سالهای دور و نزدیک. احتمال میدم بد از آب در نیاد. فقط مانعی که وجود داره ، طیف وسیع خوانندگان وبلاگ است. از دانش آموزان گرفته تا فارغ التحصیلان و دوستان در جاهای دیگر. و آنوقت فرم نوشته ها را باید دائم مواظب بود. پناه بر خدا. ببینیم چی میشه.


هشت)
من میرم از زندگی تو بیرون ، یادت باشه خونه مو کردی ویروون

 

منصور

نظرات 12 + ارسال نظر
سجاد سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 00:18 http://paknevis.com/weblog

سلام. عید شما با تاخیر مبارک. آقا منصور به عنوان یه شاگرد فکر میکنم که تنها راحش اینه که آدم ایدآلیستی فقط فکر کنه ولی توی زندگی رئالیستی عمل کنه. به امید دیدار در سال جدید.

ممنونم. من که معتقدم آدم باید پست مدرن فکر کنه ولی سنتی عمل کنه!

مهدیس سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 00:59 http://www.mahdis.blogsky.com

سلام
سال نو مبارک
واقعا از دست این سازندگان بلاگ اسکای
هر سری خراب میشه
حتما خاطراتتون رو بنویسید
ما منتظریم
به من سری بزنید
تا بعد

علیرضا سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 01:15

سلام
چاکرم
آقا insert خورده بود - محروم بودم
۱) ماهم هی می یومدیم ترنج بخونیم ضایع می شدیم (وبلاگ شما رو عین mail ام هر روز ۲-۳ بار چک می کنم ... معتاد شدم )
۲) کاش تهران همیشه این قدر خلوت باشه
۳) من متاسفانه قیصر رو ندیدم (سعی میکنم ببینم)
۴) راستش من فکر نمی کنم فضای فکری شما این قدر منتقدانه و شاکیانه باشد حالا چی میشه که چنین مواردی را می نویسید نمی دانم (البته این ها همه بجا و درست است )
۵) آقا ی من که قرار نیست بایم آدم سازی کنم این کار مردان بزرگی عین شما ست
۶) من موافقم مدرسه به سمت خیلی خوبی حرکت نمی کنه (البته خیر الموجودینه ) شاید کلا باید سیستم دگرگون بشه (من حرف زیاد دارم برای زدن در مورد سیاست های تربیتی مدرسه)
۷) آقا زود که شما خاطراتتون رو منتشر کنید باید نگه دارید۲ - ۳ سال بعد از بازنشستگی از معلمی این کار رو بکنید البته باید از الان بنویسید که فراموش نشه (کاش من هم در یکی از این خاطرات باشم D: در ضمن من حاضرم به شما در این کار کمک کنم)
*** آقا در ضمن من حاضرم به خانواده شما در زمینه تلاشی که قرار است امسال برای شما انجام دهند کمک کنم (لطفا شرایط تون رو بگید تا ... )

هلمز سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 02:46 http://holmes.blogspot.com/

منصور جان آهنگ وبلاگ رو عئض میکنم . اگر فرصت کنم.
تو هم....زندگی رو سخت نگیر داداش. به فکر خودت باش. قصه بقیه رو نخور.

مصطفی محوی سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 13:36

سلام باید وارد زندگی مردم شد نه اینکه از اون خارج شد. خط اول قسمت هفت یک غلط املایی دارد.

فرهاد سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 16:24

سلام
با بند هفت موافقم.چیز قشنگی از آب در میاد.

احمد سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 17:52 http://mirror.blogsky.com

صفر ) ما رو بردید تو حال و هوایه قدیما . دسته گل تون درد نکنه !

یک ) من میگم حالا بسوزم یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره من که چیزی نمی بازم
من میگم این جا رو باختی عمری که رفته نمی آد
تو میگی قصه همین بود تو یه برگی توی این باد

مردیم از بس این بلاگ اسکای برامون ناز کرد بابا
حرفامون گیر میکنه تو گلومون در این حصار بشکن

دو )آره منم یادمه نوروز ۶۷ رو شب سیزده بدرش یه ماه و یه روزم بود البته من اون موقع حالیم نبود شب بخوابی صبح پا نشی یعنی چی

سه ) از فیلم و این جور حرفها چیزی سر در نمیارم ...

چهار ) چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای آرام نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لب های خود همواره بستن

پنچ ) خدا رو شکر دانش آموزای شما پسر ن !
اگه مدرسه رو ول کنین اون وقت دیگه مدرسه رو ول کردید ها !

شش ) بالا خره همه چی عوض میشه چه خوب چه بد هیشکی هم نمی تونه جلوش رو بگیره هر چی هم جلوتر بریم مطمئن باشید همه کاره همین یک مشت بچه پولدار بی محتوا هستن که هستن !

هفت ) خیلی کار خوبیه من هم موافقم حتما جالب میشه

هشت ) سر به بیداری گرفته ذهن خواب آلوده ی من

یا علی

محسن سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 20:34

صفر) یادش بخیر قدیما، کاش الانم قدیم بود

یک) روزی روزگاری بلاگ اسکای ...

دو) نمی دونم چرا، ولی همش فکر می کنم موشکها که بذر مرگ می کاشتند پس چرا میشد صفا درو کرد آنوقتها؟

سه) مخصوصا اون دیالوگ محشر بهمن مفید که آخرش می گه : ما گفتیم زدیم، شمام بگین زده خوبیت نداره ...

چهار) کجاست محرم رازی ...

پنج) بعضی فشارا سختن ولی نتیجشون خوبه، انشاءالله که خیر است. ما هم حاضریم آستین بالا بزنیم، شما فقط امر کن

شش) وما کجا و تو ای باصفا کجا بودی ...

هفت) چی میشه؟ اسمش رو بذاریم از سروش تا مفید خوبه؟

هشت) ...

کورش سه‌شنبه 16 فروردین 1384 ساعت 21:53 http://vulturek.blogsky.com/

در مورد وضع مدارس فکر می کنم این حرفا متقابل باشه. یعنی دانش آموزان هم دل خوشی از معلم ها ندارن. کسانی که جوونی جو گرفته به هوای شغل انبیا اومدن این جا و حالا از زور نون شب به کلاس کنکور و خصوصی سازی پناه بردن.
به شما هم باید بگم شاید: قدر مدرسه تون رو بیشتر بدونید. بچه های اون جا لنگه ندارن.
...

The one چهارشنبه 17 فروردین 1384 ساعت 02:23 http://insunset.blogsky.com

کز دیو و دد ملولم و انسانم ارزوست؟!
شکایت میکنه ولی به کوجا؟
همیشه شاگردی به معلم اعتراض میکند که مشکل از اوست.

احسان خدام محمدی پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 10:42

سلام
دانش آموزهای نسل جدید
دانشجوهای نسل جدید
معلم های نسل جدید
مهندس های نسل جدید
رییس جمهور های نسل جدید
.
.
.
بابا امان از این نسل جدید... چرا این نسل جدید داره لج همرو در می آره حتی خود نسل جدید؟
این نسل از خودش شاکیه!!!! چرا؟

آسیاب اگر به نوبت٬ بگو پس نوبت ما کو؟

رسول پنج‌شنبه 18 فروردین 1384 ساعت 16:43

اول آشناییمون یادم میاد یادم میاد
گفتی به من دوستت دارم خیلی ز یاد خیلی ز یاد
....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد