رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

یه حال خوش

سینه ات فشرده می شود، تپش قلب پیدا می کنی و دهانت خشک می شود، احساس می کنی می خوای بالا بیاری، سر درد، یه فشردگی رو پرده دیافراگمت، شاید هم گاهی یه ارتعاش که کل بدنت رو در بر بگیره، یه احساس که مثل خوره افتاده تو وجودت . با این فکر می خوابی، تو خواب به اون فکر می کنی، با صدای زنگ ساعت که بیدار می شی می بینی هنوز داری بش فکر می کنی، گاهی اینقدر بت فشار میاره که نمی تونی تحمل کنی، لبریز می شی ازش و اشک از چشات می آد. زار زار گریه نمی کنی، فقط چند قطره، همین قدر کافیه که مطمئن شی واقعا اون احساس رو داری، سردرگمی، کلافه، کاری ازت بر نمی آید. با کسی نمی تونی صحبت کنی، می دونی مسخرت می کنن. حتی به زبون آوردنش به نظرت اونو مبتذل می کنه، مثل یه فیلم عکاسی که نباید نور ببینه اونو تو دلت مخفی می کنی وبروز نمی دی. بقیه می فهمن یه دردی داره ولی نمی دونن چی. اشتها نداری، با بقیه نمی پری ، برای اینکه بت گیر ندن گاهی یه لبخندی می زنی. به خودت می گی چرا اینجوری شد؟ مشکل کجا بوده؟ خودتو سرزنش می کنی ولی به همون مقدار از این حس لذت می بری. از غمش یه پناهگاه ساختی و تلخی اونو مثل شراب مزمزه می کنی. هیچ استدلالی معنا نداره. اصلا مخت کار نمی کنه. یه آهنگ گوش می دی. فکر می کنی همه شعر های عالم رو برا تو سرودن. الان بهتر می فهمی اون شعر هارو. وصف حاله خودتن.    گاهی احساس یه سگ بت دست می ده که چخش کردن. گاهی فکر می کنی سرافرازترین ادم رو زمینی.  هنوز اون فشار لعنتی ولی قشنگ رو رو پرده دیافراگمت احساس می کنی. چرا هیچ وقت عادی نمی شه؟ ممکنه 2 روز یا 2 ماه یا 2 سال این فشار روت باشه ولی همیشه برات تازگی داره. دوسش داری. اگه یه روز از بین بره می فهمی تموم شده تمام اون لحظات قشنگ ولی دردناک. شاید اون وقت بخوای زار زار گریه کنی. به خودت می گی ارزششو نداره ولی می دونی داری به خودت دروغ می گی. شاید اینکه فکر می کنی ارزششو داره یه دروغه بزرگه. همه چی توهمه. حتی اون........

 

 

ناله از درد مکن آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن......

همین؛ رضا

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 20 فروردین 1384 ساعت 12:16

شاید بشه گفت وبلاگتون با این نوشته یه جون گرفت.

آره. هر نوشته ای که از خود آدم تغذیه بشه به هر چی جون بده. همه نوشته های این وبلاگ اینجورین. ممنون

علیرضا شنبه 20 فروردین 1384 ساعت 12:36

آقا میگن کم گوی و گزیده گوی اینه ها . از ۳ ماه پیش که من بلاگ را می خواندم آقا رضا (که متاسفانه هنوز نمی شناسمشون ) چیزی ننوشته بودند . ولی‌ همین یه پست کافی بود ... قشنگ بود .
حیف اومد کل شعر رو ننویسم :

سر خود را مزن اینگونه به سنگ،
دل دیوانه ی تنها! دل تنگ!
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه ی جان را، مدران!
مکن ای خسته، درین بغض درنگ
دل دیوانه ی تنها! دل تنگ!

پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی ست
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی ست
دیدی، آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش، سرشارترین
آن که می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد! چه دل آزارترین؟
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند،
نه همین در غمت این گونه نشاند؛
با تو چون دشمن، دارد سر جنگ!
دل دیوانه ی تنها! دل تنگ!

ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای، سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون، رنگ
دل دیوانه ی تنها! دل تنگ!



«فریدون مشیری»

سید رضا قاسمی. دانشجوی مواد متالورژی علم و صنعت. ۲۴

دکتر۲۶ شنبه 20 فروردین 1384 ساعت 15:35

چی شده یهو همه فعال شدن؟

فصل بهاره. همه رمانتیک شدیم. یه حال خوش به همه دست داده

پشوتن شنبه 20 فروردین 1384 ساعت 18:04 http://insunset.blogsky

ازشبنم ... خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر ... بر رگ روح زدند
یک قطره فرو چکید و نامش دل شد

یا حق

آره
... خیلی مقدسه. نباید همینچوری اسمشو آورد. نباید مبتذل بشه. ولی فراگیر چرا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد