رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

سفر


پدر من یه ماموریت کاری یک هفته‌ای به کشور بنگلادش رفته بودند. بنگلادش یکی از کشورهای فقیر دنیا به حساب میاد. کشوری که هر وقت استادهای دانشگاهمون می‌خواند از کشوری که رشد درآمد ملی‌اش نزولیه مثال بزنند ؛بنگلادش رو می‌گند. البته کشوری که میاد از ایران جنس می‌خره معلومه که چه وضعیتی داره دیگه!
چیزی که توجه بابا رو خیلی تو این سفر جلب کرده بود جمعیت فوق‌العاده بالای اونجا بوده. می‌گفت صبح که مردم می‌خواستند برند سر کار انگار که راهپیماییه! و مشکل اصلیشون هم همین جمعیتشونه. وگرنه کشوریه که همه‌جا عین شمال ایران سبزه و صنعت پوشاک خیلی خوبی هم دارند. به علاوه چایی و کنف. یه تی‌شرت فراری برای برادرم آورده کاملا شبیه اصلشه. فوق‌العاده دوخت تمیز و شیکی داره. اولش که بابا بهش گفت اینو از فری‌شاپ دبی خریدم داداشم اصلا نتونست تشخیص بده که اصل نیست. 
خیلی فقیر و گدا دارند. بابا می‌گفت این یک هفته هیچی از گلومون پایین نمی‌رفته. تا یه چیز می‌خواستیم بخوریم قیافه بچه‌های گدایی که قبل از اومدن به رستوران دور ماشینمون رو گرفته بودند میومده جلوی چشممون. مسافرت خیلی خوبی بوده برای اینکه قدر نعمت‌هایی که داریم رو بدونیم. بابا می‌گند دولت باید یه تور مجانی به بنگلادش بذاره و مردم رو ببره اونجا رو ببینند تا خدا رو شکر کنند. به نظر بابای من ما اصلا جمعیتی نداریم و فقط این ترافیک شهرامونه که مسخرمون کرده!!

البته اینهایی که گفتم دلیل بر عدم تلاش برای صنعتی‌ شدن ایران و مفت‌خوری و اینها نیست. مسئله شکرگذاریه.



یکی از همکلاسی‌های دبیرستانم روز۲۸ صفر زنگ زد خونمون. تا حالا بعد از مدرسه بهم زنگ نزده بود. یه مقدار حال و احوال کردیم و سال نو مبارک و خبر ازدواج‌های جدید همکلاسی‌ها و . . . که گفت زنگ زدم بهت بگم که بیای ختم! گفتم چی شده و کی‌مرده؟ گفت سارا. . . یادته؟ (از بچه‌های دوره بالایی ما بود و دختر معلم ورزشمون) گفتم آره؛ مامانش مرده؟ گفت نه؛ خودش مرده. داشته با راننده می‌رفته دانشگاه ساوه؛ که لاستیک ماشین می‌ترکه و ماشین ملق می‌زنه و این چون عقب خواب بود نمی‌تونه خودش رو کنترل کنه و . . . 
خیلی غم‌انگیز بود. چون معلم ورزشمون فقط همین یه بچه رو داشت. واقعا نمی‌دونم صبر این مصیبت چه جوریه. اما خوب وقتی من رفتم مسجد مدیر سابق مدرسه‌مون هم اومد و شروع کرد بنده خدا پیرزن به گریه. معلممون بهش گفت چرا این طوری می‌کنید؟ به خدا بچه‌ام این‌قدر جاش خوبه. به خدا اون راضی نبود گریه هیچ کس رو ببینه. خودتون رو اذیت نکنید. خودش هم بنده خدا مات شده بود. من که ندیدم اشکی بریزه. اما چهره‌اش اصلا جمع شده بود. 
البته اینو داشتم برای خاله‌هام هم تعریف می‌کردم. یه خاله‌ام که اون هم یدونه دخترش رو تو تصادف رانندگی از دست داده بهم گفت اون ظاهرش بوده که شما دیدید. خدا می‌دونه توش چه خبره!  
برای شادی روحش و صبر پدر و مادر داغدارش دعا کنید.   


آوای من
نظرات 6 + ارسال نظر
bacchus یکشنبه 21 فروردین 1384 ساعت 22:44 http://mortalkombat.blogsky.com

تسلیت میگم...

علیرضا یکشنبه 21 فروردین 1384 ساعت 23:59

سلام

تا کسی از ما دور نشه قدرش رو نمی دونیم حیف ... (البته خودم رو می گم ها)

بماند من خصوصی در مورد این پست نظرم را به منصور خان بگویم ... فردا جنگ و جدلی را می افته میندازن گردن ما .

باران دوشنبه 22 فروردین 1384 ساعت 01:00

من یکی دوبار میل زدم ، به هوای اینکه مسئله به من ربطی نداره و ...
ترجیح میدم تکلیفم به عنئون خواننده با کلیت یه وبلاگ معلوم باشه ...
اگه رییستون باید معلوم کنه ،معلوم کنند لطفا ، اگه خود نویسنده باید معلوم کنه خودشون معلوم کنند !
ولی یه کمی دیگه بگذره دیر میشه !

احمد دوشنبه 22 فروردین 1384 ساعت 17:39 http://mirror.blogsky.com

خدا صبرشون بده
داغ جوون خیلی سخته

الهه مهر دوشنبه 22 فروردین 1384 ساعت 17:43

۱.ما که خارج نرفتیم... نظر دادن یه پارادکسه...
۲.نمی دونم ... رفتن خیلی سخته و از اون سخت تر برا بقیس(بقیه است)، که اگه خیلی دلت پیششون باشه که دیگه وا ویلاست...

یک دوست دوشنبه 22 فروردین 1384 ساعت 22:45

من هم از صمیم قلب تسلیت میگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد