رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

 ۱-یکی‌ مرد عرب امّا بیابانگرد و صحرایی قدم بگذاشت در «ام القری» وین شعر را برخواند:«که ای یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟ چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟ که دید از «مکیان»(جهانیان!) آن ماهتاب پرنیانی را؟بیابان بود و تنهایی و من دیدم که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد. به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود کندند! بیابان بود و من،اما چه مهتاب دلارایی! بیابان بود و من،اما چه اخترهای زیبایی! ... حال، کجایی ای ساربان پیر صحرایی؟! کجایی ای بیابانگرد روشن رای بطحایی؟!که اینک بر فراز چرخ،یابی...
اینک و اینجا،کسی واقعآ اندازه یه صحراگرد عرب هم می تونه حضور محّمد(ص) رو درک کنه؟
میلاد «محمد امین» بهترین امانتدار امانت الهی آغازین خلقت و فرزندش «جعفر صادق» رییس مذهب و مکتب جعفری ، بر هر که قرعه بار امانت الهی به نامش افتاده،مبارک!


۲-یادتون میاد که عید، رییس و من و امین و حالام سجاد با بقیه دوستان رفته بودیم جنوب ، سفر!
تصمیم گرفتم یه چند تا تجربه جالب از اون سفر رو هر از گاهی بنویسم.برای آغاز بگم که تو این سفر کار من و چندتا دیگه از دوستان این بود که با مردم منطقه دیّر بوشهر گپ میزدم (عمومآ بروبچ هم سن وسال).تجربه فوق العاده جالبی بود. با باور اینکه یه سری دانش آموز از پایتخت اونم تو عید اومدن برای اونا جالب و هم صحبی با آدمایی که فرهنگ متفاوت ما داشتند برای ما جذاب بود! تصور اونا از تهران مثل تصور بعضی از ما تهرانی ها از خارج و ما هم مجبور بودیم مانند اونچه صداوسیما از غرب وحشی و مفسد نشون میده ،‌از تهران نشون بدیم(نه به اون حماقت!)!!! البته تو تهران همه کار میکنند و درس میخونند و پیشرفت میکنند که اگه پیشرفت تهران رو میخواین درس بخونین و کار کنید ، مثل ما تهرانی ها!و البته تهران دودآلود و شلوغی که همسایه اسم همسایه خونه خود رو نمیدونه و آدمهایی دچار روزمره گی و پشت میز نشینی و شما هم که اینجا در طبیعت بکر خدا و هوای تازه جبران همه بی امکاناتی ها و نداشتن هرچی چیز بد تو تهران هست رو میکنه!(البته امکانات رو چی تعریف کنیم که اگه cd و DVD ملاک هست که اصلش همه نوع ۷۰۰ تومان از دوبی و کامپیوتر و اینترنت هم بعضآ بود!!!)برای آدمایی که تا حالا تو تموم زندگیشون برف ندیده بودند ، به پیست اسکی تهران که منم تا حالا نرفتم غبطه میخوردند و من هم به اسب سواری اونا حسودیم می شد! ما تو تهران از شدت سرگرم بودن نمیدونیم چی کار کنیم و برای اوقات مفرح خود کجا رو انتخاب کنیم و این تهران باور اونها بود . سعید حدادیان که من برای اولین بار اون رو تو این سفر شناختم!!! مرد آمال اونها بود و شماره همراه اون رو برای التماس دعا و دعوت برای خوندن تو شهرشون از ما میخواستند و مسابقه بین اونا برای قشنگ تر خوندن «بوی سیب» بود که برنده با صدای بلند کف، تشویق میشد! سراغ از نوار حاج محمود کریمی میگرفتند و خبر از اومدن آلبوم تازه سیاوش داشتند!!!
اونجا پر بود از مزارع گوجه فرنگی یا به قول اونا «توماتو»(tomato)که مفت و ارزون بود و جاتون خالی ما هم کلی جای همه مدت سال خوردیم! 
برای اینکه زیادی طولانی نشه:ادامه دارد...!!!

۳-دریا(۳)
به من گفتی که دل دریا کن ، ای دوست
همه دریا از آن ما کن ، ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون ، پروا کن ای دوست

۴-با شرمندگی از لطف همه خواننده ها جواب همه کامنت های قبلی رو دادم .ببخشید دیر شد .پایدار باشید!
علیرضا
نظرات 11 + ارسال نظر
کورش سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 12:20 http://vulturek.blogsky.com/

- توی تهران از شدت سرگرم بودن نیست که نمی دونیم چی کار کنیم. از شدت یکنواختی ه ...
- گوجه فرنگی از اون جا می آوردید این جا کیلو ۱۵۰۰ می فروختید !
- توی دریا یه مشت ماسه بریزی باز هم دریاست. یه بشکه ماسه هم بریزی باز هم دریاست. حتی یه کامیون. چه بسا که آب بالا بیاد و دریاتر هم بشه.

منصور سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 14:14 http://toranj

علیرضا جان!
چرا فاصله زمانی رو رعایت نمی کیند؟

جناب منصور عزیز:
با شرمندگی فراوان وقتی مطلب رو فرستادم اصلآ حواسم به تاریخ مطلب قبلی نبود که دقیقآ ۲۰ دقیقه تفاوت داشت!در هر صورت الان که اومدم سر بزنم متوجه اشتباهم شدم که از شما و سجاد جون معذرت میخوام۱در هر صورت بعضی وقتها اشتباه میشه دیگه!!!
مرسی.یا علی!

رضا سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 15:24

این شعر آخر من رو می دونی یاد چی انداخت ؟!
منو به یاده شعرهایی که بچه ها توی کارت هم دیگه تو اردو جهادی می نوشتن انداخت !

پیر خمین سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 16:11 http://pire-harat.blogsky.com

حرفایی که راجع مردم اونجا زذی خیلی جالب بود.

شازده خانوم سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 18:13 http://shazdekhanoom.blogsky.com/

سلام علیرضا جان.مطلبتو خوندم.منم سالها پیش یه همچین تجربه ای رو تو جنوب داشتم.یادمه وقتی رفته بودم جزیره هرمز مردمان ساده و بی ریای دیدم که دویدن آهو و دیدن کوه های سفید و قرمز براشون عادی بود و مثل ما با حرص و ولع به دریای که گاهی سبز بود و گاهی ابی نگاه نمیکردند.و از اینکه چطور ثروت جزیره رو غارت میکنند بی خبر بودند و به اندک قانع.ولی آرامشی که اونجا دیدم هیچ جای دیگه ندیدم حتی در شهر خودم

پشوتن سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 18:18

باز هم هوس «تاید» کردی ها!!!!

یا حق

سجاد.ن سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 20:19

آنچه مرا در شلوغی شهر مردمان اضطراب امید راه رفتن داده
او را در میان نخل ها می خواند٬ اورا با آوای رود دعوت می کند
نه در صدای...حاج....دیدم و نه در ترانه سیاوش!

یک دوست سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 21:07

من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم
دوست داشتم بزرگترین دریای دنیا بشم

محمد امین سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 22:11 http://toranj.blogsky.com

بعد از مدت ها یه مطلب نوشتم اون وقت دوتا تازه وارد با من چه که نکردند.ولی ایول خیلی خوب شد که این کار را کردید
حضورا چرایش را می گم

علیرضا سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 22:25

خانه مون خشت گلی سقف چوب و چند دلی .... (بقیه اش جنوبی اصله و من متاسفانه نمی فهمم)

هاجر سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1384 ساعت 22:41

سلام.با نوع خاص تبریکت خیلی حال کردم.با همه اونهایی که از دیروز تا حالا شنیدم یه جوری تر بود!
یه سوال که اصلآ تو چه کاره ای که با مردم بوشهر گپ زدی و این تجربه های خیلی با حال رو نوشتی؟ در مورد این سفرتون تو عید توضیح بده که خیلی جالب به نظرم اومد.امیدوارم موفق تر بشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد