امروز یک روز کاملا معمولی بود. امیرحسین زنگ می زنه، میگه بیا امشب بریم خونه محسن . نمی تونی بری، عوضش اومدنی با یکی دیگه می رین ممد جیگر! فقط خوئک(!)، که شام هم بتونی بخوری! اومدنه میوه جات می خری مفصل. آلبالو هم جزوشه. می رسی خونه میری سر یخچال و یک شیشه شیر رو یک نفس سر میکشی. بعدش یک بشقاب آلبالو و نمک میخوری و حالا نشسته ای به انتظار "گلاب به روت"!
امروز که خیلی روز خفنی بود. ترمیناتور بود. از صبح وقت نکردم چیزی بخورم تا ساعت 5 عصر. چه مسائل سخت و پرتنشی. ولی نکات جالب هم داشت. داشتم با یک پدر و مادر حرف میزدم و میگفتم بچه شما خیلی تاخیر ورود به مدرسه داره. فکری به حال این موضوع بکنید. گفتن راه ما دوره و خونمون خیابون X است و به همین خاطر دیر میرسه. من گفتم : خوب، یه ذره زودتر راه بیفته ، ما کسی را داریم خونشون Y (یکی از محلات بالای شهر) است و سه ساله دانش آموز ماست و تا حالا یک بار هم تاخیر نداشته. وسط اون هیرو ویر، مادر کاملا بی ربط به موضوع گفت که : " ما هم توی Y یه خونه داریم ولی چون دوره X می شینیم" دیدم این جماعت اناث انگار به رخ کشیدن و فخر فروشی تو خونشان موجود است ! حتی وسط یک جلسه خیلی خیلی جدی و سخت! (ببخشید که از ذکر نام محله ها به علت بعضی مسائل معذورم!)
امروز روز خوبی بود چون تو بودی...
سفینه ی دل نشسته در گل ، چراغ ساحل نمیفروزد
در این سیاهی ،سپیده ای کو که چشم دل را در او نشانم
منصور
ببخشید که میپرسم. منظور از تو{با رنگ قرمز} چه کسی است؟ در ضمن تو ایران رامبوتان گیر نمی آید.
سلام
۱. روز غیر خفن کو؟
۲. مشتاق زیارت
گویا فرقه بین هندسه و سایر مسایل در اینه که استقرای ناقص فقط در هندسه موجه نیست!!!
الحمد لالله