رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

لحظه رهایی ما پس چرا اینجوریه


این پست به یاد قدیما یه کم طولانیه ، خواهش میکنم بزرگواری کنید ، حوصله کنید و بخونید و نظر بذارین .

 

اولین مطلب – تبریک 13 رجب )

 

 


میلاد مبارک مولود کعبه ، امیرالمومنین ،
حضرت علی علیه السلام را
به تمامی شیعیان و خوانندگان عزیز
تبریک و تهنیت میگویم .

 

دومین مطلب – نظر ندادن ها )

 

یه مسافرت رفتیم برگشتیم ، یاللعجب ! نظرات فقط یه دونه ! اونم گلی به جمال محمدحسین که آبروداری کرده. چه اتفاقی افتاده؟ هیچکس دیگه حال نداره نظر بنویسه. چقدر رقص انگشتان روی کیبورد سخت شده. حداقل انتظار داشتم محسن که براش کلی تعارف تیکه پاره کردیم یه چیزی بنویسه ! اگه به همین منوال باشه تعطیلش میکنیم. چون اگه بخوام برای خودم بنویسم که توی دفتر خاطرات مینویسم. وبلاگ موجودیتش به نظرات خوانندگانه. مطالبتون رو بگید بابا. البته کانتر شماره انداخته . بازدید کننده موجود ولی نظر دهنده مفقود!

 

سومین موضوع – اعتکاف و صداوسیما )

 

اعتکاف خوبه؟ اینم توسط صداو سیما تبلیغاتی شده. نسبت به تلویزیون شرطی شدم. هر چی رو که تبلیغ میکنه به درست بودن عکسش مطمئن میشم! خدا رو شکر خیلی اسلام رو تبلیغ نمیکنه که ...! استفاده ما از تلویزیون فقط فوتبالهای مستقیم اروپایی.

 

چهارمین حرف – ماجرای آقا رضا ! )

 

در یکی از پستهای قبلی در مورد اینکه روی معلم ها جایگاه بالایی ندارند و به صورت جدی کسی روشون حساب باز نمیکنه، مطلبی نوشتم.( با عرض پوزش از علمای علم ادبیات که از اصطلاح "حساب باز کردن" استفاده کردم چون گرته برداریه) میتونید اون مطلب رو  اینجا ببینید. میخوام به نکته ای دیگه تو این زمینه اشاره کنم:

 

طرفای ما یه مکانیک هست که از این به بعد بهش میگیم "آقا رضا" . این آقا رضا الحق و الانصاف کارش خوبه . مشتری هم زیاد داره. طبیعتا کسی که هی بهش مراجعه میشه و مردم بهش نیازمندند، قیافه هم میگیره و تاقچه بالا میذاره. جواب سلام به زحمت! سگرمه های تو هم به ندرت باز میشه! چرا که روزی بیست تا آدم که ماشینشون خراب شده و مستاصل شدن میرن سراغش و نازش رو هم مجبورن بکشن و هر کس هم که ببینه نازش خریدار داره ناز میکنه دیگه!

 

ولی این جماعت که وقتی ماشینشون خراب میشه میرن سراغ آقا رضا ، هیچکدوم بطور جدی براش جایگاهی قائل نیستن. برای اینکه کارشون راه بیفته هی" آقارضا  آقارضا " می بندن به ناف طرف ، مخلصیم و چاکرم و فدات بشم و از این حرفا. چرا که آقا رضا بیشتر توجه کنه و کارشون رو بهتر انجام بده و بیشتر مایه بذاره و سمبل نکنه و ... ولی خارج از مغازه مکانیکی و یا وقتی که ماشین طرف مشکلی نداره ، آقا رضا کیه ؟! البته شاید جای دیگه هم آقا رضا رو ببینن ، مثلا بره ادارشون کارش رو راه بندازن ، براش از سفر بر میگردن چیزی ببرن ، سررسید شرکتشون رو بهش بدن و ... منتها هیچ کدوم باارزش نیست. همش در راستای اینه که ارتباط بیشتری پیدا کنن و دفعه بعد کارشون بهتر و سریعتر انجام بشه . ماشینشون رو بفروشن یا اینکه خدا بهشون یه پرشیایی ، 206 ی ، مزدایی بده که مکانیکی نخواد و دیگه کارشون به آقا رضا نیفته ، تو خیابون از کنارشون رد بشه هم نیگاش نمی کنن. عوض اون همه قیافه گرفتن و بی توجهی هاش رو هم که آقا رضا در زمان قدرتش و احتیاج اینها انجام میداد سرش در میارن و این قصه ادامه دارد ...

 

پنجمین ایستگاه – حدیث تکراری جایگاه معلم )

 

خلاصه این ماجرا نقل کار ماست. اکثر جماعت دانش آموز و اولیاء محترمشون همون معامله ای رو با ما دارن که جماعت ماشین دار با آقا رضا ! تعارف تیکه پاره ما میکنن و احترام میذارن به این جهت که بچه شون زیر دست ماست.هر چه ما رو تحویل بگیرن و القاب و عناوین به نافمون ببندن ، لابد با بچه شون خوشرفتارتریم و راحت گیرتر ! کارشون که تموم شه و از مدرسه که برن بیرون هیچی . هیچ کس رو نمیشناسن. برای ما در محدوده مدرسه، شان قائلند و اونم فقط در اطراف حوزه کاریمون در ارتباط با بچه شون. همون طور که افراد برای آقا رضای قصه ما فقط تو مکانیکیش شان قائل هستن اونم فقط برای ماشین درست کردن. ولی بابا ! ماجرافرق داره! ما مکانیک و بچه ها ماشینها نیستن. فرق داره. همه چیز ما روابط انسانیه.

 

حال بهم زنه ! ولی دانش آموز امسال که بچه اش زیر دست منه میاد تا کمر خم میشه ، سال بعد که من دیگه باهاشون کاری ندارم ازکنار آدم رد میشه نگاه هم نمیکنه ! وای ! این همون آدمه؟ البته این رو هم بگم. استثنائاتی هم هست . همه اینجور نیستن. من بعضی ها رو که تعدادشون کم هم نیست دارم میگم.

 

زن ذلیل دیده بودیم ، بچه ذلیل هم اختراع شده! یه سری "بچه ذلیل" هستن . ما با بچه ش گرم بگیریم و خوب باشیم و بهش گیر ندیم و چیزی بهش نگیم ، بچه میره ازمون تعریف میکنه و میگه فلانی خیلی باحاله! اونوقت باباهه یا مامانه میاد مدرسه یک ابراز ارادتی میکنه که بیا و ببین ! وای به روزی که به یکی بگیم بالای چشمت ابروست ! می شیم شمر بن ذی الجوشن ! و پدره میاد برامون یه منبر تربیتی میره و رهنمود میده و ما هم که سراپا گوش !

بازهم میگم که همه اینطور نیستن ولی خیلی ها کارشون از این الگو تبعیت میکنه. خلاصه اینجوریاس! اینم یه ماجرای ما بود که به عرض رسوندم !

 

حرف آخر – حرف دل )

 

این بیت هم از حسین منزوی در ارتباط با اینکه صد بار تصمیم گرفتم و سرش نایستادم:

 

من خود نمی روم دگری می برد مرا

نابرده باز سوی تو می آورد مرا

 

منصور

نظرات 10 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 27 مرداد 1384 ساعت 00:57 http://moghaddam.ir/weblog

بنده شخصاْ مراتب ارادت خود نسبت به شما که ۷ ساله پیش معلم من بودید را اعلام می دارم...
خیلی مخلصیم.

باران پنج‌شنبه 27 مرداد 1384 ساعت 22:47

آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود !

آقای رییس !
شما وقتی آقا رضا ها رو توی خیابون میبینید و کاری خاصی هم باهاشون ندارید ! همون طوری ازشون تعریف میکنید ؟
شما استثنای از این قاعده هستید ؟

حکایت رطب خورده و منع رطب نیست ؟

اگر نیست برایتون باید یه جواب در خور نوشت جوابی که عزت و احترام شان معلمی رو برای شما مثل قدیما کنه !
هم از منظر یه بچه ای که تا ۴ سال ژیش دانش آموز بوده هم فرزندی که مادرش ۲۰ سالی میشه که با شما همکاره !

اصلا نفهمیدم چی گفتین
حتی شک دارم که باران این حرفها را زده باشد

الهه مهر جمعه 28 مرداد 1384 ساعت 00:13

۱.دلم نیومد نظری نذارم .. شاید یه دفه بگید طرف همون کاری رو میکنه که مردم با آقا رضا می کنن...
۲.چند روزیه عجیب فکرمو مشغول کردید ...البته همیشه تو ذهنم هستید ولی این مدت بیشتر شده...نمی دونم چرا؟

من جمعه 28 مرداد 1384 ساعت 20:02

خدا به شما صبر بده

مریم شنبه 29 مرداد 1384 ساعت 12:26

جناب رئیس لطفا باکستون رو چک کنید !!!

علیرضا شنبه 29 مرداد 1384 ساعت 16:43 http://toranj.blogsky

جناب منصور عزیز
اولآ مشتاق دیدار به شدت و طالب صحبت به کثرت و مجال اندک.
شما نبودید ما نوشتیم ،اگه بعدش نه نوشتیم و نه اظهار نظری بود ، سفر بودیم و جویای احوال از دوستان و شرح ماوقع زیارت مشهد که گویا فروان خوش گذشته!!!
الحق و به انصاف که از گرفتاری و مشغله ی ما ،‌خود به از ما واقفید.
امروز عصر که این را می نویسم ، ۲ هفته هم تمام شد و ما همچنان شاگردی میکنیم (راستی داخل پرانتز ۱: جناب منصور ما که این یه ساله رو اگه هروقت وقتی شد (میشه؟) آماده به نوشتنیم ولی خب از بعدیهای ما کسی اهلش رو میشناسین! باز سوم وقت بازتره!!!) (داخل پرانتز ۲:حیف که اگه راجع به بعضی دیگه از دوستان خودمون (در وبلاگ!!!)چیزی بنویسم حسب بر غرض میشه. نه؟ اصلا به ما چه رییس میدونه و ...! در مجموع دو پرانتز صلاح وبلاگ خویش را صاحبش داند!) ولی جدای از این حرفها آموخته ام! و میخواستم تو پستی که امروز وقت نشد بفرستم کلآ بنویسم! از عجایب ماجراهای هر روز روزگار. اوهو!
راجع به آخرین پستی که ازتون خوندم: یه غزل معرکه از صائب هست که چند بیتیش تقدیمتون مخصوصآ بعد توقف تو ایستگاه شمار پنج:
خطر در آب زیر کاه بیش از بحر میباشد
من از همواری این خلق ناهموار می ترسم

ز بس نامردمی از چشم نرم دوستان دیدم
اگر بر گل گذارم پا ز زخم خار می ترسم

ز تیر راست رو چشم هدف چندان نمی ترسد
که من از گردش گردون کج رفتار می ترسم

بلای مرغ زیرک دام زیر خاک می باشد
ز تار سبحه بیش از رشته ی زنار می ترسم

حرف دل همیشه حرف آخره! و راجع به حرف دل شما معروفه که:
عهد بستم که دگر می نخورم مگر امشب و فردا شب و شبهای دگر

طولانی شد با وجود اندک مجالی که گفتم و تازه این یک گوشه جدای از تمام حرفهاست که بماند. ارادتمند ، همیشه.
بی تو گر روی به محراب نماز آوردم
چون کمانخانه ی ابروی تو بی تیر نبود




علیرضا انصاری شنبه 29 مرداد 1384 ساعت 23:31

هر چند دیر:
ارادتمند همیشگی؛
همه جای دنیا روابط آقا رضایی شده. معرفت جایی نداره.
قربان شما
راستی ما برگشتیم ولایت

علیرضا یکشنبه 30 مرداد 1384 ساعت 03:29

لب دریا رو به موجا روی نیمکت تک و تنها
تو یه رویا با خیالت زندگی رو زنده هستم

لب دریا عین موجا باز به یادت می خروشم
تا بفهمی خیلی وقته اینجا منتظر نشستم

لب دریا انتظارت چه قشنگه
همه ی عمر انتظارت چه قشنگه

دریا بازم منو فریاد میزنه میگه خشکی جای موندن دیگه نیست
بیا دریایی شو تا ماهی باشی آخه ماهی توی آب زندونی نیست

لب دریا انتظارت چه قشنگه
همه ی عمر انتظارت چه قشنگه

سلام
من تو مد نظر دادن نیستم ولی از اونجا که حضرت منصور گلایه کردند دیدم بد نیست که این شعر بالا رو بنویسم . (یک نکته برای دومین مطلب : به قول شاعر : منو تهدید می کنی ؟ ! D: آقا شوخی می کنم ها نکنه ... ما رو معتاد کردید بعد می خواهید به همین راحتی تعطیلش کنید)
یا علی مدد

ابوذر یکشنبه 30 مرداد 1384 ساعت 14:29

به عنوان یه دوست می گم :
خسته نباشی منصور

علی درویش دوشنبه 31 مرداد 1384 ساعت 00:28

مو علیکم ...
اینم محض گل روی شما ...
زت زیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد