رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

ترجیع بند باشکوهی است - یا علی بن موسی الرضا


بودن در مشهد ومجاورت حرم حضرت رضا سلام الله علیه در وصف نمی آید. انتظار بالای سر برای اینکه یکی نمازش تموم بشه تا تو هم دو رکعت نماز بخونی خیلی حال داره. چیزی را که با سختی بدست بیاوری انگار دلت نمی خواد از دست بدی!

چیزی نمی فهمم . نمی دونم حرم میرم بعد چی میشه؟ نمی دونم.

از اخبار و دنیا و مافیها بی خبرم و چه خوب. دلم خواسته ! خوشحالم و راضی...

فرصتی دیگر نیست - تا بعد

منصور

نیمه ی مرداده نگات ، لحاف دوزی!

 اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله میدیدیم .  دست هامان خالی ، دلهامان پر ، گفتگوهامان مثلآ یعنی ما! کاش میدانستیم هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آورد ، حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم ! از خانه که می آیی ، یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ، و تحملی طولانی بیاور ،‌ احتمال گریستن ما بسیار است! 


دیروز وسط ظهر دقت کردم دیدم از تو کوچه یه بابایی داره داد میزنه: لحاف دوزیه ، آی ...! الان تو منطقه وسط شهر چند تا خونه لحاف دارند  و یا چندتاشون زمستونا لحاف مییندازند اونم با وجود شوفاژ و بخاری و غیره! تو داغی تابستون از این چیزا حرف زدن یه مزه دیگه داره!خلاصه خیلی دلم میخواست ازش بپرسم از صبح تا حالا چند تا لحاف زده؟ ای کاش میگفت آبحوضیه شاید به آب و هوای حالا یه کم بیشتر میخورد .ولی امروز کی حوض داره که...،بماند! این روزها اونم درست تو وسطای تابستون، زیاد از گرمای هوا و مخصوصآ تو تهران حرف میشه و اینم یه موضوع جدیه بحث شده در کنار پیش بینی اقدامات احمدی نژاد!


چندی قبل بازم حرف از هوش فوران یافته ایرانیا بود که مخالفین و موافقین این بحث هم زیادند!(بعضیا میگن با این حرفا سرمون رو گول مالیدن که امروز هیچی نیستیم!!!)خلاصه یکی از اساتید دانشگاه میون بحث داخل شد و گفت  که من معتقدم خدا هوش رو از بین النهرین شروع به تقسیم کرده و ما بیشترین سهم رو داریم و هرچه به چین و ژاپن میرسیم بی بهره میشن و یه آماری از IQها هم نشون میده اول امریکاییها هستند که چون کشورشون چند ملیتیه محسوب نمیشن و بعد هم فلسطین اشغالییها هستند که خوب اوضاشون مشخصه و سوم هم ایرانیها که با این حساب اول میشن!!! حالا  خوبه طرف از اساتید خوب دانشگاه تهران بود و شاید برای درس دادن به دانشجوهامون یه همچین باوری لازمه!!! البته از این نوع آمار هزار و یک جور دیگه رو هم شنیدین!
ولی به نظر من بچه های امروز یه جور دیگه باهوش شدند هم نوع تربیتشون(اساتید منتقد تربیتی ببخشند!) و هم شرایط به جز طبیعت!( حتما از این  بچه های باهوش امروزی اطرافتون دیدین مثل همین برادرزاده رییس!) تو این مدت یه سری از آثار بینظیر شل سیلور استاین رو میخوندم که نگاه فوق العاده و طنزگونه ای به بچه ها داره که نمونه اثر تا پست بعدی. خلاصه همواره از حفظ کودک درون و اینها شنیدین و اینکه ما از کودکان بیشتر میدونیم ولی نه بهتر و درست تر!
پائولوکوئیلو یه جمله قشنگ داره که دختری از پدر روحانی میپرسه:پدر! به نظرت این عجیب نیست که من وجود دارم؟


با شما هستم ، هرگز آیا شنیده اید نام کسی را که هیچ به گوشتان نخورده باشد؟ اسم من.
علیرضا

      

حرفهای پراکنده از ذهن پراکنده - دلتنگی

گذشت افسانه این عمر کوتاه
نشد کس از دل تنگ من آگاه
تو را همراه میدانستم افسوس
تو هم بودی رفیق نیمه راه

 

1- تب وبلاگ و وبلاگ بازی حسابی خوابیده . دیگه کسی حال نداره دست به کیبورد ببره. فقط ماوس ! بعد از برداشتن فیلتر بلاگ اسکای ، وبلاگ ما کم وبیش به تعداد قبل بازدید کننده داره ، ولی نظردهنده نه. نظر دادن حال و حوصله میخواد که دیگه لاموجود !

 

2- بطور کلی فکر میکنم استفاده از اینترنت هم کاهش یافته. لااقل پرسه ها کم شده. شاید بیش از سه ماه است که کسی به لیست مسنجرم اضافه نشده. این هم دورانش بسر اومده. یه زمانی بود که هر دفعه مسنجرم بالا می اومد ، پیغام دو تا سه Add برام اومده بود و منتظر  confirmبودن.  شب به شب که ای میلم رو چک میکنم ، چهار پنج تا ای میل اومده ، ولی اکثرشون از این ای میل های اتوماتیک است که مثلا یکی رو  invite کنی خودش میفرسته . که من هم  select all + delete !!! از Gazzg گرفته تا Yahoo! 360  و  Ringo و این چیزا که یه دونشم تا حالا ندیدم.

 

3- تب گروپ های یاهو هم زیاد بود که اون هم کاملا خوابیده . در این دوران رکود ، یک چیز جدید باید ظهور کنه. اورکات این کار رو کرد که فیلتر شد. عکسهای اجنبیه توش زیاد بود ! این سانسور اینترنت هم خنده داره ها ! فکر میکنم کسی که به کامپیوتر و اینترنت دسترسی داره و کاربر حرفه ای است ، راحت تر از اینا به ماهواره دسترسی داره. لااقل از سانسور اینترنت واجب تر ،سی دی فروش های میدون انقلاب و دم ایستگاه مترو و دم در بازار رضا و امثال ذلک رو جمع کنن که مثل آب خوردن فیلم پورنو میفروشن !

 

4- علیرضا در پست قبل از دلتنگی هاش گفته، منم از دلتنگی بگم. امروز ظهر رفتم ایستگاه راه آهن مسافرین مشهد رو بدرقه کنم. اولین بار بود که داشتم اینکار رو میکردم چون من همیشه در اردو ها نفر اول حرکت بودم. یه حالی شدم. دلم گرفت . حالا خوبه پس فردا قراره برم بهشون ملحق بشو وگرنه همون جا می نشستم و گریه میکردم !

شب هم از یک دوست عزیز ، خبری مسرت بخش شنیدم. خوشحال شدم ، دلم هم گرفت ! به دلایل زیاد. یکیش اینکه :" داره از قبیله ما یکی یکی کم میشه"


یک دلتنگی دیگه هم اینکه دیروز آخرین روز مسوولیتم  بود در ارتباط با بچه هایی که یک سال در کنار هم بودیم و خاطرات زیادی ازشون دارم. موقع خداحافظی هرچند خداحافظی به اون معنا نبود ، وقتی بچه ها دست زدند ،دلم گرفت. احساس کردم عمر می گذره و من سرگردانم .

 

5- عصر دیروز بعد یک سال کار بی وقفه ،داشتم دفترم رو مرتب میکردم و تنها بودم. یک دفعه امیرحسین مثل اجل معلق بالا سرم ظاهر شد! کلی گپ زدیم و مارو برداشت برد بابا رحیم. خاطرات گذشته زنده شد. هر پنجشنبه میرفتیم. چهار تا ماشین آدم. چه بچه هایی . الان هر کدومشون یه طرفن . غمی افزود مرا بر غمها...

 

6- ان شاءالله پست بعدی را از مشهد میدم.

 

7- این قسمت رو کسانی می فهمن که فیلم جاودانی " دائی جان ناپلئون " را بدقت دیده باشند:


                   نگار من به لهاورد و من به نیشابور.

 

منصور

دل تنگ و دلتنگی!


 
۱- بعد مدتها و قبل از اونکه دوباره مدتها بشه ، سلام! دو هفته تعطیلات تابستونی ! میترسم این یه ساله دستم عادت نوشتن رو از دست بده و عادت به پر کردن دایره های خالی اونم فقط با مداد مشکی نرم به صورتی که عدد داخل گزینه...!(فهمیدین امسال چی کارم؟ خوشبختانه یا متاسفانه!) مبحث کنکور و اونایی که آب از سرشون گذشته و اونایی که همدردیم و همه اونایی که مونده هنوز ! یه تجربه همگانی برا همه تو ایران! چند وقت پیش تو یه جلسه سخنرانی یه بابایی یه حرف جالبی زد که شاید شنیدین ، مقایسه ایرانی ها و ژاپنی ها: اگه یه ایرانی بخواد یه کاری رو بکنه حتمآ میتونه، دو تا ایرانی شاید بتونن یه کارایی بکنن ولی سه تاشون هیچوقت کاری از پیش نمیبرند ولی یه ژاپنی تنهایی هیچ کاری نمیتونه بکنه ، دوتاشون ای و سه تایی با هم حتمآ و برعکس ما! گویا این تو وبلاگ مام شاهد مثالی از هزارتای دیگشه! خلاصه تو این هفته که رییس میره مشهد مام به ازای همه سرشلوغیهای سال سرنوشت!( واقعا قراره سرنوشت زندگیم کمتر از یه سال دیگه رقم بخوره؟ بابا عجب زندگیه ...!) در خدمتتونیم.

۲ - رییس امروز یه خداحافظی کوچولو داشت ولی به قول خودش واسه ما که خداحافظی مفهومی نداره! آره رییس از سمت قانونیه خودش به عنوان معلم اونم از نوع راهنماش با دوره ما خداحافظی کرد ولی همچنان راهنمای ما مونده و نیز معلممون ! ولی حتی این نوعش هم دلتنگی میاره و بغض! فضای رابطه ها سر مسائل احمقانه ای اونقدر مسموم هست اگه قبلآ راجع به رییس مینوشتیم میشد چاپلوسی و غرضی بود ولی حالا با خیال راحت مینویسم اینبار فقط برای تو که همیشه تو این فضا تو برای بقیه نوشتی از خودت و یه بارم ما که : از این به بعد که میام تو دفترت و از کنار میز شلوغت رد میشم حسودیم میشه که دیگه حق سابق رو ندارم بین اون شلوغی ها بیام و منم رو کنده اصلاح و تربیت پیشت بشینم! دلنگرانم اونایی که سال دیگه میان جای ما رو پیشت تنگ کنند که این حق گذر زمانه ولی نه حق دوستیمون که به نظرم تو همه اون مجموعه و بین همه دوستیا موندگارترین همینه و این ثابت شده!!! بازم که میبینمت تو همون طبقه ولی از نوع سمت چپش هنوزم همون رییسی ولی با حسرت همه خاطراتمون و دلی که هیچوقت قدر وقت رو نمیشناسه ولی قدردونته تا آخر! هیچکس رییس نمیشه و هیچ خاطره ای به اون شیرینی تجدید! برای خلق خاطره با تو تا همیشه ی بودن حاضریم!

۳ - یه شعر باحال اونم از نوع تستی!:
 مشتق گرفتم ساقیا ، از تابع ابروی تو
 هر دم مماسی میکشم از قلب خود بر روی تو
 وانگه مجانب ها کشم بر ریشه ی کسر غمت
 شاید یکی زانها رسد از بینهایت سوی تو

۴ - حرف واسه گفتن خیلی زیاده و از هرگونه پیشنهادی برای یه آدمی که قراره فقط یه هفته واسه یه سال دیگش استراحت کنه به شدت استقبال میشه (البته صد در صد برنامه خیلی زیاد هست!) همچنین حرف واسه گفتن اونم از نوع وبلاگیش که تعطیلی بی علت بلاگ اسکای هم مزید بر علت ،  فراوان!
وبلاگ ما که از نوع خاص خودش و با مخاطب های مخصوص و ویژه اش واقعآ یه پنجرست و مام گناهکار:
   گناه اول ما افتتاح پنجره بود ، 
   گناه دیگر ما انهدام دیوار است!
حالا تا انهدام دیوار که امیدوارم رو سر خودمون خراب نشه!!! (راستی این پنجرش بود ، دیوار دیگه کدومه؟ نکنه همون دیواری که پنجرمون توشه ؟!!)

۵ - همه آره ، اما تو دیگه چرا ؟


                                                         علیرضا


  

اونی که می خواستم منو تنها گذاشت رفت

1-

اونی که می خواستم دلمو شکست و

چشم روی آرزوم همیشه بست و

پشت مه پنجرمون رها شد

 

2-

خواهرم در اتوبوس شرکت واحد، این دیالوگ رو بین دو خانم شنیده که من عینا نقل میکنم( البته گوش نکرده ها ! اینقدر بلند حرف میزدن شنیده، با لهجه آذری! ) :

 

"بالای شهر و پایین شهر بودن که مهم نیست ، مهم فرهنگه که دختر من داره !"

 

3-  

به امید خدا هفته بعد میرم مشهد ، همراه دانش آموزها . البته تقریبا نصف مدت اردو. نمی دونم بین تمام اردوهایی که با بچه ها میرویم ، اردوی مشهد یک حالتی داره . سنگینیش رو با تمام وجود حس میکنم.

 

4-

یک هفته است که فشار کاری نذاشته حتی یه نگاه به اخبار بندازم. گمان کنم  احمدی نژاد رئیس جمهور شده ! اعضای پیشنهادی کابینه ش رو دیدم . از دیدن اسم بعضی ها مو بر اندامم راست شد. خدا به خیر کنه...

 

5-

شکیبایی مجوی از جان مهجور

که بار از طاقت مسکین فزون است

 

منصور