رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

نمی خواهم


 
گرم و روشن بود. مثل هیچکس نبود. رفتیم مراسم تشییع جنازه . ساعت 8 صبح. سروصدا. لااله الا الله. از آن آپارتمانهای مرتفع ، یک نفر هم سر از پنجره بیرون نکرد. از مرگ متنفرند. ساعت 8 خوابند. فضول نیستند. چرا ، یک نفر داشت از بالا نگاه می کرد. یک پیرمرد بالای هفتاد که لابد فکر می کرد به این زودیها من هم بالای دست مردم می روم.

خدایش رحمت کناد. مرد بزرگی بود. یک انسان واقعی. دستگیر و مردم دار.

 

رفتیم مراسم ختم. شلوغ بود. شلوغی خیابانها و پیدا نکردن جای پارک. نزدیک بود نرسیم. ولی رسیدیم ، گرچه پیر ، گرچه دیر. نمی دانم چقدر تسلای دل بازماندگان شدیم.

 

رفتیم کوه. قبل افطار. فهمیدم تشنگی یعنی چی. دیگر نمی رویم. وارد حاشیه شدیم و من از حاشیه متنفرم.

 

جلسه داشتیم. از آن جلسه های خیلی خفن ! حرف نزدم ولی خیلی خسته شدم. تصمیم گرفتم بقدر حاجت حرف بزنم. چیزی را هم که نمی دانم نگم. کم حرف شدم. خیلی از چیزهایی را که می خواهند به من بدهند من نمی خواهم. موقعیت نمی خواهم. مشارکت نمی خواهم. اسم نمی خواهم. رسم نمی خواهم. نقدا ما رو نفله نکنید...

آخ آخ . این منزوی کولاک کرده . این روزها دائما این شعرش جلو چشمم رژه  میره :

 

من شراب از شما نمی خواهم

شهد ناب از شما نمی خواهم

ساقی شوکران من مشوید

شکراب از شما نمی خواهم

نمی خوام بهم شکر و شهد و شراب بدین. فقط خواهشا(!)  شوکران هم ندین! شوکران که می دونید چیه؟ زهری قاتل که از شدت شیرینی ، تلخه. مفهومه؟!

 

دوستی و محبت کوششی نمی خوام. اگه جوششی بود خریدارم به هر قیمت، ولی کوششی حالم رو بد می کنه...

 

منصور

نظرات 8 + ارسال نظر
سهیل جمعه 15 مهر 1384 ساعت 01:32 http://loveyou.blogsky.com

سلام . خوبی ؟ قشنگ می نویسی . دلم نیومد نظر نداده برم . امیدوارم همیشه موفق باشی . منم به روزم . درباره تنهایی نوشتم . قربانت / به امید دیدار / سهیل

نصیر جمعه 15 مهر 1384 ساعت 01:37

سلام
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش

الباقی سخن همیشه

سفر کرده جمعه 15 مهر 1384 ساعت 01:44 http://www.safarkarde.blogsky.com

نمیدونم اما هنوز آدم ها اونقدر غبار سیاهی نگرفتند که تو دلشون نجوشند ..... هنوز میشه این قلب هارو تو هوای خنک سحری شستشو داد .... ولی من چی ؟
آواره و بی نان دور خود میگردم .....
آقا دمت گرم

علیرضا جمعه 15 مهر 1384 ساعت 02:11

سلام

خدا رحمت کند حاج آقا مقدم را :((

حاشیه ؟

آدم از کم حرف زدن ضرر نمی کنه

آقا شعرهای ترکی حضرت منزوی بی نظیره .(ایشون همشهری ما بودند . )

منو تو گر چه اسیریم حیفه از غصه بمیریم
بیا تا آخر دنیا بشینیم و پر نگیریم

نرگس جمعه 15 مهر 1384 ساعت 17:35 http://azrooyesadegi.blogsky.com

خدایش بیامرزاد!!!
گاهی سکوت بلندترین فریاده... فقط کاش همه زبان سکوت رو بلد بودیم
التماس دعا

علی اصغری جمعه 15 مهر 1384 ساعت 21:36

سلام

باباحداقل جواب زنگ موبایلمون روبده!

ذزسته که مادیگه قدیمی شدیم ولی هنوز هم ...

ستایش جمعه 15 مهر 1384 ساعت 23:47

یه جایی سر یه دو راهی گیر کرده بودم . داشتم خفه میشدم نه می تونستم جلو برم و نه به عقب برگردم. اینقدر کلافه بودم که می خواستم از ته دل فریاد بکشم .اما فایده ای نداشت. کسی نمی شنید.خیلی اتفاقی چشمم به این جمله افتاد سکوت فریاد بلند معرفت

صادق شنبه 16 مهر 1384 ساعت 03:36 http://restart.blogsky.com

شعر منزوی تو مایه های این شعره هست که میگه:
باتشکر از شما میخوام بگم
محض این دلی که در به در شده
ما رو از یاد ببرید که واسه ما
عشقتون مایه ی دردسر شده
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد