رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

عریان شدی و عطر علف زد / شب یکه خورد و ماه کلف زد

 

*       خوب ، به این سادگی ها هم نبود. خیلی طوب کشید که این ارتباط و دوستی ایجاد شد. راحت نیست که. باید صبر کنی ، باید نبینی و باید بخواهی. بالا و پایین زیاد داره ولی ارزشش رو داره. اونوقت تو یک نفر رو داری که می تونی بهش تکیه کنی و این دنیا ارزش داره.

 

*       دوستی عزیز و گرانقدر ، از تو رنجید. و رنجشش را به روت آورد. لابد نتوانست بگذرد. چه باید بکنی؟ باید بروی نازش را بکشی. آره ، اینجوریه. اگه کسی ارزش داشته باشه ، باید خودت را نبینی. مگر میشود سالها خوبی و خاطرات خوش و صمیمیت را به اندک ناملایمتی کنار گذاشت . و تعجب اینکه هستند کسانی که اینطور می کنند.

 

*       تو کجایی؟ تو که می دانی چقدر بهت وابسته شدم. چرا مرا از " کنار تو بودن" محروم می کنی؟

 

*       این روزها خیلی overload  هستم. مثل شبکه موبایل! کی این کارهای من سبک میشه خدا می داند.

 

*       امشب افطاری جایی دعوت بودم. با چند نفر از رفقا رفتیم . ماشین اصلا بنزین نداشت. با سلام و صلوات رسیدیم. برگشتنه، بی معرفتا یکیشون هم با من نیومد که اقل کم(!) اگه وسط راه موندم یه کمکی بکنه. با ترس و لرز رفتم سمت پمپ بنزین، تا رسیدم دم پمپ، بنزین تموم کردم! به طوری که وقتی ماشین جلویی رفت ، به کمک متصدی پمپ بنزین ، ماشین رو هل دادیم جلو. بنزین که زدم ، هشت لیتر اومد و پمپ وایساد. گفتم چی شده ، گفت کنترل مرکزی اشکال پیدا کرده و همه پمپها را از مدار خارج کرده. پیش خودم گفتم عجب اتفاقی. همیشه می نالیم از بدشانسی و بز آوردن و امثال آن ، ولی یه همچین اتفاقاتی رو نمی بینیم!

 

*       کماکان منتظر قالب جدید باشید. طراحی کردیم گذاشتیم توی تنور بپزه! طول می کشه حالا...

 

*       نه ، نیاموختی!

 

بی صدا اسمتو فریاد می زنم

 

منصور

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 20 مهر 1384 ساعت 05:55 http://moghaddam.ir/weblog

سلام
ساعت وبلاگتون رو نکشیدید عقب!

دست ما نیست. بلاگ اسکای خودش باید بکشه

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 مهر 1384 ساعت 11:03

باز افطاریو و باز خراب شدن بنزینو و باز باز باز....

علی سعیدی جمعه 22 مهر 1384 ساعت 01:54

من نظر میذارم که از بی وفایی ننالید.چرا این آدمایی که این بغل اسمشونو نوشتید مطلب نمی نویسند؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟

علیرضا شنبه 23 مهر 1384 ساعت 17:53 http://toranj.blogsky.com

جناب منصور عزیز،
این پست یه جورایی آشنا بود مخصوصآ اونکه(نه ، نیاموختی!)ولی من ...!
((...و تعجب اینکه هستند کسانی که اینطور می کنند.مگر میشود سالها خوبی ... . تو کجایی؟...))
و من هم متعجب شدم و پرسیدم و سراغ گفتم و امروز همه اینها خاطره است ، و خاطره نجات از:
من و تو آن دو خطیم ،آری ، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر رسیدن بود
منجی من معلم هندسه ای بود که دو خط موازی را به من آموخت و من آموختم! تا مصرع دوم را تصحیح کنم که« فقط باور من ز آغاز ... و او...!»
ارادتمند تا همیشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد