رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

سیزدهمین سالگرد

1-

تیم ایران مطابق معمول گند زد ! اگه یکشنبه ایران ، توگو رو بزنه و مقدونیه هم پاراگوئه رو ببره ، برانکو می مونه وگرنه منتظر کله پا شدنش باشین .

 

2-

مطالب زیادی به ذهنم میاد بنویسم ، یکهو می پره. پرش حواس گرفتم.

 

3-

در مورد استاد خدابخش خواهم نوشت. امشب مجال نیست ...

 

4-

دارم کتاب "درد جاودانگی " اونامونو  رو  می خونم. در موردش می نویسم حتما.

 

5-

نمی دونم وقتم بی برکت شده یا کارهام زیاد شده. هر چی می دوم یه گوشه اش لنگ می زنه. کار هم که هی می زاد...

 

6-

صبح رفتم مدرسه یه مقدار کارهای عقب افتاده رو انجام بدم. ای بدک نبود. یه چیزهایی انجام شد ولی مگه تموم میشه به این راحتیا. ظهر تیم بسکتبال مدرسه با دو جای دیگه مسابقه داشت . رفتم برای تماشا. حریف اولشون حاضر نشد ، بیست بر صفر برنده اعلام شدن. حریف دومشون هم خیلی پیاده بود ولی بچه ها ناهماهنگ نشون دادن و خوب بازی نکردن. کوارتر آخر فهمیدن چکار باید بکنن که دیگه وقت تمام شد. البته بازی رو بردن .

 

7-

برگشتنه ، نمی دونم چی شد. ترمز زدم و ماشین روی زمین خیس سر خورد و چراغ جلو سمت راست خورد به گوشه سمت چپ سپر یک ماشین پارک شده . شکست.اومدم پایین داشتم نگاه می کردم آخه چطور شد که این اتفاق افتاد. سر خوردن 80% ماجرا بود ولی از خودم تعجب کردم که چطور شرایط هوای بارانی را رعایت نکردم و کماکان " خرکی " رانندگی کردم. خلاصه تصادف کردیم دیگه. راننده ماشین پارک شده رو هم پیدا نکردم و براش یادداشت گذاشتم با شماره تلفن که اگه خواست زنگ بزنه. البته ماشینش چیزی نشده بود.

 

8-

عصر ، موقع بازی ، در حالت کلافگی از نحوه بازی ایران ، خسته از کار امروز که به جای استراحت جمعه ساعت 7 از خونه زده بودم بیرون ، دلخور از تصادف امروز ، به همراه چند مشغله ذهنی خصوصی و مگو (!) ، داشتم با بخاری خراب شده ور میرفتم که درست نشد که نشد ، تو این هیر و ویر ، بچه خواهرم اومدخونمون و بیست تا سوال خفن ریاضی که به مفت نمی ارزید و معلمشون صرفا برای اطفاء نائره شهوت " خود سوال سخت کم بینی " داده بود ، آورد که حل کن فردا امتحان داریم! حالا تصور کنید حال منو. اصلا فکرم کار نمی کرد. باور کنید اینقدر ذهنم خسته بود که هیچی نمی تونستم انجام بدم. فقط بگم که این مساله ها از همه دردسرهای امروز بدتر بود!

 

9-

دیروز ، سیزدهمین سالگرد درگذشت پدرم بود. واقعا " انگار همین دیروز بود ".  موقعی که پدرم رو از دست دادم بچه بودم ولی با این حال احساس می کنم  اونجور که باید وظایفم رو در قبالش انجام ندادم. بغضی است که گلویم را فشار می ده. پدرم این اواخر سر قضیه بیماریش خیلی اذیت شد. و من نمی تونستم کاری بکنم و الان نمی دونم میشد و نکردم یا نمی شد. حالم بده. صحنه ها مثل سریال از جلو چشمم رد میشه. شهریور 70 ، وقتی خبر قبول شدنم در رشته مهندسی عمران دانشگاه امیرکبیر رو به پدرم گفتم ، یادمه چقدر خوشحال شد و یادمه چی به من گفت ، اون موقع اصلا فکرش رو نمی کردم یک سال بعد ، به اون حال و روز باشه. رفتنش زود بود. نمی دونید الان چه حالی هستم که انگشتانم روی کیبورد بالا پایین میشه. می خوام حرفی را که تا حالا نزدم رو بگم . دکترهای بیمارستان امام ، پدرم را کشتند. باور کنید. علی الخصوص دکتر هـ ...  . اینو چند سال بعد برادرم بهم گفت و جزئیات توضیح داد.

در پست بیستم آبان 83 ، مفصل در مورد قضایای بعدیش نوشته بودم. می تونید اینجا ببینیدش.توی اون پست نوشتم که من هیچوقت فرصت نکردم برای پدرم گریه کنم. به همین خاطر هروقت یاد این قضایا می افتم گلویم فشرده میشه . دقیقا مثل الان. نفسم به سختی بالا میاد.

نمی دونم، مگر چقدر از این عمر بی ثمر مانده ست.

  

10-

از دوستان عزیزم درخواست می کنم فاتحه ای قرائت کنند.

 

منصور

نظرات 14 + ارسال نظر
نرگس جمعه 20 آبان 1384 ساعت 23:14 http://azrooyesadegi.blogsky.com

خدا بیامرزد پدرتان را...دقیقا پست بیست ابان ۸۳ رو بخاطر دارم... نخونده یادمه که گفتید هیچوقت فرصت نکرده بودید یه دل سیر گریه کنید... یادمه...

آوا جمعه 20 آبان 1384 ساعت 23:35 http://nesfe.blogsky.com/

*همه چیز از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادته*
سلام ... وبلاگ زیبایی داری و زیبا هم می نویسی ... اگه دوست داشتی به هم سر بزن... موفق باشی..

[ بدون نام ] شنبه 21 آبان 1384 ساعت 00:52

صادق شنبه 21 آبان 1384 ساعت 11:31 http://restart.blogsky.com

ما می رویم و آیا از پی ما یادی از درها خواهد گذشت؟!!
(سپهری)

محمد امین شنبه 21 آبان 1384 ساعت 21:21

من که همیشه از تنوع استقبال می کنم.مبارک است این طرح نو وبلاگ.
باشد که دلهایمان نیز نو باشد

گلی به جمال بلاگ اسکای.
از « نو » استقبال می کنی یا از «جدید» ؟
دل ما که دل نیست ...

نصیر شنبه 21 آبان 1384 ساعت 23:01

سلام
۱. هر چه از دوست رسد می رسد نیک است.
۲. خدا پدر را رحمت واسعه فرماید. بعضی وقت ها فکر می کنیم که تازه گذشتگان یشتر به فاتحه احتیاج دارند تا قدیم گذشتگان ولی نه. همه محتاجند.
۳. ۲۰ آبان ۷۰ . یادم هست. ۷۰۲۴ ها . یادش به خیر. روزهابی بی غمی بود.
۴. مشتاق دیدار. دیداری دوباره.

دوباره ها دوباره ها
یادش بخیر مخصوصا اون دوست مشترک مان که حالا ....

ستایش شنبه 21 آبان 1384 ساعت 23:06

دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی ارزد
به دنیا امدن بر زحمت رفتن نمی ارزد
اگر صد سال در این دنیا ثواب زندگی نوشی
به ان یک لحظه تلخی جان کندن نمی ارزد
عزیزی می گفت اونهاییکه دستشون از این دنیا کوتاهه چشمشون به دست ماست که اینجا توی این دنیاییم.شاید قبلا نتونسته باشید کاری انجام بدید ولی هنوز فرصت شاد کردن پدرتون رو دارید. وقتی از کسی خیر میبینیم اولین جمله ای که معمولا میگیم اینکه خدا پدر ومادرش رو بیامرزه....
در ضمن وبلاگ جدیدتون مبارک باشه
یاحق

علیرضا انصاری شنبه 21 آبان 1384 ساعت 23:40

10.
خدا ایشون رو مورد عنایت خاصه قرار بده. روحشون شاد!

مصطفی یکشنبه 22 آبان 1384 ساعت 11:00

تیم ۲۷ هم گند زد؛ برای چراغ ماشین هم متاسفم سعی میکنم جبران کنم؛ اون مساله ها رو هم اگه قرار بود شما حل کنید میدادن به شما نه به خواهر زاده تون؛ همینجا ازتون میخوام منو تو غمتون شریک بدونید. رحم الله من یقرا الفاتحة مع الصلوات

رضا یکشنبه 22 آبان 1384 ساعت 22:01 http://weblog.moghaddam.ir

۱۳ سال...
۴۳ روزه که هم دردیم.
دل سیر هم گریه کردم اونروز ولی باز هم ...
یا حق!

امشب ای ماه تو بر درد دلم تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

علیرضا دوشنبه 23 آبان 1384 ساعت 00:53

تسلیت عرض می کنم ...

کورش سه‌شنبه 24 آبان 1384 ساعت 22:28 http://www.vulturek.blogsky.com/

- احساس کردم بعد از مدت ها کمی با حوصله نوشته اید.
چند وقت بود انگار فقط از روی اجبار این جا آپ دیت می شد. ولی این دفعه از روی نیاز بود...
- شما هم نمی تونید جواب نظرها رو بدید آیا؟ ( با این سیستم جدید بلاگ اسکای؟ )
- یاد 120 تا مسئله هندسه افتادم !!! یادش به خیر چه روزایی بود. امین سمیعی با اون دفترش...
- یه داستان نصفه نیمه گذاشتم توی وبلاگ. اگه وقت داشتید بخونید.

واقعا یاد اون روزا بخیر.
ولی دفعات قبل بی حوصله ننوشتم ها!
۱۲۰ تا نه و ۱۲۱ تا !
امین سمیعی هنوز هم همون جوره ...

علی درویش سه‌شنبه 24 آبان 1384 ساعت 23:59

سلام ...
آقا جدا خسته نباشید ... یه موقع هر روز مطلب جدید میزنید حالا ۵ روز گذشته و خبری نشده !! چی بگو وا الله ... درشو تخته کنید بریم سی کار خودمان !!!
زت زیاد

چشم ! فردا صبح در خدمتیم - اول وقت

تنها ترین پنج‌شنبه 26 آبان 1384 ساعت 22:40

سلام

تسلیت.....

شایدم.....

نمی دونم چه ربطی داره ولی فقط این یادم اومد

من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل
بخت بد بین کز اجل هم ناز می باید کشید

یا هو
هوالهو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد