ای شوق تو بر شیشه ی طاقت زده سنگم
وی آمدنت عقده گشای دل تنگم ، ... ،
می بافم از آن رشته ی امید درازی
روزی اگر افتد سر زلف تو به چنگم
می آیم و یکروز از آن شاخه ی جادو
می چینمت ای دختر نارنج و ترنجم!
«و من همیشه دیر رسیدم /شاید/ هر بار با قطار قبلی باید می آمدم!» ولی در هر صورت وظیفه بود سرآغاز زندگی مشترک و پیمان شریک شدن بر یک زندگی! را خدمت جناب رییس و همسر محترمشان ( که طبعآ امروز یکی از خوانندگان رویای تمام خودشون هستند!) تبریک و زندگی سرشار از سعادت و شادکامی را برایشان آرزو نمایم! (به امید روزی که رویای نیمه کاره ی همه مان تمام شود، اونم به همیین خوبیا !!!)
* ولی درباره اشعار دلنشین پایانی پستهای رییس، باید از این قرار باشه:
«من ترا برای شعر برنمی گزینم ، شعر مرا برای تو برگزیده است ، در هشیاری به سراغت نمی آیم ، هر بار از سوزش انگشتانم درمی یابم ، که باز نام ترا می نوشته ام!»
* و شعر پایانی این پست ، شعری از «منزوی» برای رییس که:
همواره عشق بی خبر از راه می رسد/چونان مسافری که به ناگاه می رسد
...
میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم/ تا آهوی تو ، کی به کمینگاه می رسد!
هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شب/ وقتی که سیب نقره ای ماه می رسد
شاعر! دلت به راه بیاویز و از غزل/ طاقی بزن خجسته که دلخواه میرسد
علیرضا
سلام
۱. خوشحالم که وزنه ی شعری وبلاگ سنگین شده است. خدا سنگینتر و رنگینترش کند.
من تشکر می کنم از ابراز لطف شما. دست شما درد نکنه
قربون این تعطیلی ها که اگه هیچی نداشته باشد.این فایده را داره که ما از قلم شما فیض ببریم