رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر و فجرنا الارض عیونا

 

مجددا دزد به خانه ما آمد. آن دفعه وقتی نبودیم واین دفعه وقتی که بودیم! ساعت 4 صبح . همان دزد. همان پسر معتاد همسایه. از من به شما نصیحت که در مورد دزد گذشت نکنید . مخصوصا دزدی که معتاد است. میشوید پشیمان مثل ما.  چون او که یک بار حریم هایی را شکسته و وارد خانه شما شده دفعه بعد آسانتر این کار را میکند.

 

سیستم کلانتری و آگاهی و دادسرا و امور وابسته به آن "گند" است. بگویم مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. من که برای یک بزرگراه این همه انتقاد مینویسم ببینید مشاهداتم از آگاهی چقدر میشود !

 

توصیه اکید میکنم که هیچوقت نروید آگاهی. به عنوان متهم که هیچ، به عنوان شاکی نروید. در آنجا متهم وشاکی و مرد و زن و پیر و جوان و کسی که داره رد میشه ، کسی که اومده آب بخوره بره ، پرسنل خودشون ، همکارها، همه با هم برابرند ! البته شاید از بابت تجلی عدالت محوری باشه. منتها همه برابرند از این جهت که همه گوسفند فرض میشوند. همکارها جلو مراجعه کننده ها و متهم ها سر هم داد میزنند و دعوا میکنند ، ببینید تکلیف یک شاکی بدبخت مثل من و متهم بیچاره تر از من چیه ؟!

 

وضع شاکی ازمتهم فقط یه کم بهتره . شاکی ظاهرا دستبند دستش نیست  ولی واقعا هست. آخه یه بابایی به اون یکی گفت : گوشت رو میگیرم سه دور دور حیاط می چرخونمت ها ! اون یکی گفت : باکی نیست چون خودتم با من می چرخی! شده بود نقل ما در آگاهی. متهم دستبند بدست اونجا تو گرما نشسته بود زمین ، من دستبند به گردن ایستاده بودم ! چون من هم نمی توانستم از آنجا بروم. رفتن همان و عدم پی گیری پرونده همان.

 

دیگر اینکه عزت نفس چیزی است که آنجا محلی از اعراب ندارد. و همه مراجعه کننده ها  بی کار فرض می شوند. انگار طرف کار و زندگی نداره.

 

از دادسرا هم چی بگم که اصلا کسی جواب به آدم نمی ده. نگات نمی کنن. اطلاعات که نداره. کسی هم وظیفه ش جواب دادن به تو نیست. اگه بده لطف کرده. مجبوری سوال کنی، انگار نشنیدن. احترام و عزت نفس که جای خود ! افتضاح است خلاصه.

 

اینها در حالی است که دزد را خودم گرفتم ، با ماشین کولر دار (!) بردمش کلانتری تحویل دادم و از گل نازک تر بهش نگفتم. وای به روزی که یه تلنگر به دزدی که اومده توی خونت زده باشی و حالا بیا و درستش کن. فقط اونو بلدن سخت بگیرن.

 

به هر حال ٬ این دفه هم نوشته ما اینجوری شد. ایشالا دفعه بعد امیدوارانه تر می نویسم!

 

منصور

نظرات 10 + ارسال نظر
علی اصغری سه‌شنبه 20 تیر 1385 ساعت 23:43

سلام
انشاالله که دیگه اتفاق بدی رخ نمی ده ولی به هرحال شاید دراین قضیه هم حکمتی هست...
نکته جالب تراینکه اگه یه وقت کارت به اداره ها در شهرستان بیفته تازه قدر تهرون رو می دونی !!!

امیدورارم هیچ وقت سروکارمون به هیچ دلیلی به این ارگانهای محترم ! نیفته.

پاینده باشی

محسن عزیزی فرزند محمدرضا - ش ش ۸۵۲ چهارشنبه 21 تیر 1385 ساعت 15:11

منصور جان،
دزد محترم! که باز هم خواهد آمد و نام نهادن آن اداره آگاهی را از آن طنازیهای بی بدیل ایرانیان است که نیک می دانند آنجا هر چیز یافت می شود جز آگاهی!!!
بابا محسن شناس، چون دیدم یک محسنی در نظرات قبلی چیزهایی گفته و شما هم ۱۰ تا محسن (اونم لااقلش!) می شناسی گفتم خودم رو کامل معرفی کنم سوءتفاهن نشه یه وقت.

محسن پنج‌شنبه 22 تیر 1385 ساعت 09:24

حضرت استاد، جناب منصور
جسارت حقیر را در نظرات مطلب پیشین البته می بخشید که نیت تنقیح این صفحات بود و لا غیر. اگر هم اشارت دادم به نسخ دیوان و نام شاعر نیاوردم به جهت حفظ کرامت استادی و تواضع شاگردی بود. لیک اکنون که جناب نصیر مبدا و ملجاء رجوع را آوردند چاره ای نیست جز اقرار بر این که بله شعر از هاتف اصفهانی است و اساسا ردیف در این شعر کلمه «کنی» است. لذا فارغ از وزن عروضی و هر بحثی در مورد ریتم موسیقایی شعر مشخص است که «بزنی» بر خطاست. مطلع شعر هم همان است که جناب نصیر فرمودند و بیت مذکور نیز بر اساس تمام نسخ دیوانکه حقیر دیده ام به شکل زیر است:
تو کمان «کشیده» و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا «کنی»

جسارت بنده را باز هم می بخشید که این داب اساتید است بخشیدن جسارت را بر شاگردان.

ارادتمند: محسن عزیزی

میلاد پنج‌شنبه 22 تیر 1385 ساعت 13:45

مید.نید چرا دزد میاد خونتون؟
در جواب سوال بالا به میزان پست ها در بعد از آمدن دزد و قبل از آمدن آن توجه کنید

رسول دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 12:44 http://totanj(coming soon)

سلام
یعنی اینقدر سیستم امنیتی خونتون ضعیفه که یه دزد دوبار بتونه بیاد خونتون!!! تازه اگه هر دوبار از یه راه اومده باشه تو خونه که....(منظورم از سیستم امنیتی در و پنجره و این حرفهاست )
باز جای شکرش باقیه که تو کلانتری بهتون نگفتن : بابا حالا چیزی رو ندزدیده که ٬ اشتباه کرده .
ارزش اعصاب بیشتر از این حرف هاست ....

کلاغ سیاه دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 13:13 http://from-here2sky.persianblog.com

آخه می دونی چیه. زندون ها دیگه پر شده. کلانتری بدبخت جا نداره دیگه کسی رو بگیره ببره. از اون ور داره آزاد می کنه که از این ور جا بشه...

رضا ( الهه مهر سابق!!) سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 00:13

سلام به رویای تازه و
آقای رییس

بعد از حدود ۴۰۰ روز ......... دوباره آمدم...
اما متفاوت تر...
البته نا گفته نمونه بسیار به این جا سر زدم.. اما دستم یاری نوشتن نکرد (شرمنده.. ) ....
خیلی فرقا کرده ... خیلی چیزاش عوض شده... اما این تغییراته که زیبایی میاره ... زندگی همینش قشنگه ...

هیچ وقت پارسال رو یادم نمی ره... گاهی اوقات روزی چند مرتبه سرمی زدم تا شاید جواب کامنت رو ببینم..
یا اینقدر مطالب این وبلاگ منو جذب کرده بود که تو زنگ تفریح های مدرسه هم.. حرف از مطلب شب قبل اقای ریس بود...

به هر حال همه چیز می گذرن و این چیزاست که می مونن ..
...

رضا

محسن سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 13:25

سلام آقای آقاخانی
چون دیدم دو تا محسن توی وبلاگ نظر گذاشتن من هم تشویق شدم که برای اولین بار برای شما نظر بذارم. از داستان دزدی واقعا متاسم. نمی دونم هنوز همون محل خودمون هستین یا نه. اگه اونجایین خیلی محل با صفاییه دزد هم بیاد اشکالی نداره میصرفه. دیشب با یکی از بچه های خاتم بودم: ایمان میریان. از شما هم خیلی یاد کردیم.
از صمیم قلب خدمتتون ارادت دارم.
محسن قراخانلو

پیام سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 17:42

۱.والا در مورد اداره آگاهی ما هم دلمون خونه...
۲.چند وقت پیش داییهام خونه تنها بودن و در خونشون باز مونده بوده از قضا معتاد محترمی وارد شده و شروع به کشیدن مواد می کند یکی از داییهام میاد بره خرید اون انسان پرریخته(به جای فرهیخته)رو می بینه و معتاده ام برا کم نیاوردن میگه :(داش تو خوووونه من شی کار می کنی)...
۳.دلم برا وبلاگتون تنگ شده بود...خیلی...حیف که اعضاش کم شدن...یادتونه تیم فوتبال...
۴.سکوت...

امید چهارشنبه 25 مرداد 1385 ساعت 16:57

جناب آقای آقا خانی عزیز
شاید در مورد کلانتری و جاهای دیگری که گله کردید کمی بی انصافی کرده باشید البته من نمی تونم نظر خاصی بدم چون تا حالا پام این جور جاها گیر نکرده ولی بالاخره اونا که قصد الاف کردن مردم رو ندارن، مرض ندارن که،کاره سختیه سرو کله زدن با یه مشت دزد،معتاد،مال باخته که حقشو می خواد و...
شما خودتون رو جای اونا بذارید، به نظر خودتون می تونید اینا رو تحمل کنید


حالا بماند، راستش من می خواستم از شما تشکر کنم به خاطر زحماتی که برای من و بقیه ی بچه ها کشیدید، شاید اون موقع نمی فهمیدیم ولی الان که فارغ التحصیل دبیرستان شدیم بیشتر به ارزشزحمات شما پی میبریم شما و بقیه..

وبلاگ نویسی رو هم رها نکنین، اگر فقط به خاطر بعضی یاداشت هاست، آدم نباید به خاطر چند نفر که خیال میکنن کار باحالی میکنن از کار خودش زده بشه یا به اونا اهمیت بده.
این شما هستید که باید جلوی اونا وایسید.

قربانه شما از بچه های دوره ۲۶

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد