سلام
بعد از مدتی وقفه شروعی دوباره با شعری از محمد کاظم کاظمی
تو را از شیشه می سازد، مرا از چوب می سازد
خدا کارش درست است این و آن را خوب می سازد
تو را از سنگ می آرد برون، از قلب کوهستان
مرا از بید خشکی در کنار جوب می سازد
در آتش می گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می تراشد تا مرا مطلوب می سازد
تو را جامی که از شیر و عسل پر کرده اش دهقان
مرا بر روی خرمن برده خرمن کوب می سازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می افتد
مرا - گرد سرت می چرخم و - جاروب می سازد
تو از من می گریزی بازهم تا مصر رویاها
مرا گرگی کنار خانه ی یعقوب می سازد
مرا سر می دهد تا دشت های آتش و آهن
و آخر در مصاف غمزه ای مغلوب می سازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه می سازد، یکی را چوب می سازد
نصیر
سلام
خوشحالم که بعد از مدتها دوباره مطلب دادید.
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می افتد
مرا - گرد سرت می چرخم و - جاروب می سازد
این بیت خیلی قشنگ بود
ولی چه خوب می شد اگه یه مقداری هم از خودتون می نوشتید.البته جسارت نباشه ها.هر جور راحتید.
الان ما چوبیم یا شیشه!؟
عالی بود
شاید تکراری بشه. ولی حال کردم . قشنگ بود و مرسی
به نظر شما شما چوب و شیشه نماد چییه؟؟
فکر کنم وقتشه که سن تمام اعضای بلاگ رو یک سال زیاد کنید.خیلی وقته....
از دست نر ید....
یه ذره از خودتون مطلب بنویسین.(هم از دیگران بنویسین و هم از خودتون)
عالی بود یک جمله تکراری
سلام استاد
من از اون روز تازه امروز تونستم وبلاگتون رو ببینم!نمی شد
واقعا شعر زیبایی بود.ممنون از لطفتون.
اگر وقت کردید آخرین پست من رو بخونید نظرتون برام خیلی مهمه
موفق باشید
بابای
علیرضا جان! لا اقل تو یه مطلب جدید بده بقیه که بی خیالن.
شاید چند وقت دیگه بتونی ادعای مالکیت وبلاگم بکنی کی به کیه؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!
یاحق
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه می سازد، یکی را چوب می سازد
این حکمت در حد فهم نیست
اولین نظر این مطلب مال من بود. امیدوارم که آخریش هم باشه.بابا یکی ژیدا نمیشه یه مطلب بده؟
فکر کنم شماها دچار اون جمله ای شدین که اون بالای وبلاگتون نوشتین...
بابا بسه دیگه خیلی دلتون سرمایه دار شد ...