رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

دوست را زیر باران باید دید !

اول از همه یه خاطره بگم مال هفته پیش،سه شنبه است که داشتم از ترمینال ( از قم) برمیگشتم خونه ، هوا بارونی بود و نم نم خوبی هم میزد و یاد اون شعر مشهورافتادم که :

بارونو دوست دارم هنوز چون جیگرو حال میاره!
مردم چه مهربون می‌شن وقتی که بارون می‌باره...

خلاصه من بی‌خیال باد و باران مشغول قدم زدن بودم و زیر لب برای خودم می‌خواندم:...چون تو رو یادم میاره، که ناگهان صدای ضعیفه‌ای حواسم را کاملا پرت کرد:

- آقا من با جوب خیلی فاصله دارم؟

صدا از پشت سر می‌آمد. برگشتم و دیدم آن نوای ملکوتی متعلق به خانوم محترمی‌است که داخل خودروی پرایدش نشسته و از بنده حقیر کمک می‌خواهد. می‌خواست با ماشین از یه کوچه ی تنگ وارد خیابان شود که ظاهرا نمی‌توانست و باید کسی کمکش می‌کرد. من‌هم که عشق کمک و فداکاری و یاری رساندن به هم‌نوع دارم بلافاصله راهنمایی‌اش کردم. وقتی‌که کمک من به ایشان تمام شد نوبت او بود که کمک کند! پس با لحن محترمانه‌ای گفت: شما که حسابی خیس شدین. مسیرتون کجاست؟ من می‌رسونمتون.

جواب دادم: خیلی ممنون. همین‌جوری توی خیابونا نرم نرمک میرم تا برسم،دیگه زیاد راهی تا خونمون نمونده، ۴تا کوچه پایینتره(الکی بهش گفتم ، اونجا ولیعصر بود!) ، اون هم خیلی راحت گفت:از قیافت معلومه اهل تعارفی ! تا یه جایی هم که با هم، هم مسیریم دیگه!

بنده هم که چشم و دل پاک و آفتاب مهتاب ندیده تا به‌حال با جنس لطیف نه مصاحبتی داشته‌ام و نه مجالستی احساس کردم که در شرف اغفال شدن قرار گرفته‌ام. بنابراین ابتدا کمی سرخ و سفید شده و بعد خطاب به ایشان گفتم: شما لطف داری ولی من الان حس و حالشو ندارم!!! ( باور کنید خودم هم نمیدونم این جمله آخری رو چه جوری گفت و بداهه اومد!) 

ثانیه ای به اصرار ایشان و انکار بنده گذشت تا اینکه گفت:دوست داشتم لطف امشبتونو یه جوری جبران کنم ، هر جور که خودتون مایلید، اگه می خواید قدم بزنید مزاحمتون نمیشم!

بعد از اینکه اون رفت من همینجوری زیر بارون خشکم زد که حالا خوبه تازه من با قیافه ای هپلی از شهر مقدسه ی قم رسیدم ، عجب ... ! ولی بعدش که به خودم اومدم چیزی جز داغ حسرت به دلم نبود که قدر وقت ار نشناسد و دل و کاری نکند ، بس خجالت که بریم ... ! این هفته هم که از ترمینال میومدم با اینکه هوا حتی ابری هم نبود، باز هم اونجا منتظر موندم شاید کس دیگه ای هم بخواد از اون تنگنا ( کوچه ی تنگ ! ) بگذره و نیاز به کمک من باشه، بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم ولی فایده نداشت دیگه !

نتیجه‌گیری اخلاقی: سعی کنید در هواهای بارانی دو نفره ، شما تنها تو خیابون راه نروید و اگر  هم رفتید به خانمهای تنها کمک کنید !

صحبت از قم شد ، بگم که عجیب شهریست ، حس شاعری رو گل میندازه ولی یه جورای دیگه! ، همه اهل تفسیر و شرح و بسط و توضیح میشن ! منم یه چندتایی شعر تو این شهر و فضا گفتم و یه پاورقی کوچولو به یه شعر معروف زدم که بدک نشده( از بیکاری تو شهر غریب میون یه سری ... همینم میشه دیگه !) ، لطف میکنین بخونین :

اتل، متل، توتوله / گاو حسن چه‌جوره؟
نه شیر داره نه پستون
شیرشو بردن هندستون
یک زن کردی بستون
اسمشو بزار عمقزی / دور کلاش قرمزی
هاچین و واچین / یه پاتو ورچین

- ترویج فحشا: واژه توتوله با یک کلمه بسیار زشت هم‌قافیه و هم‌وزنه.

- بدآموزی: کلمه ی ... در این شعر مصداق کامل بدآموزی بوده و باعث باز شدن چشم و گوش کودکان و نیز تحریک احساسات و عواطف و باقی چیزهای ملت همیشه در صحنه می‌شه.

- نشر اکاذیب: شاعر می‌گه گاو حسن شیر نداره در حالیکه در بیت بعدی از صادرات شیر این گاو به هندوستان حرف می‌زنه. گاوی که شیر ندارد چه جوری شیرش رو به هندوستان صادر می‌کنه؟

- بی‌توجهی به منافع ملی: هندوستان در پرونده هسته‌ای ایران بارها نامردی کرده است. بنابراین شاعر موظفه به جای صادرات شیر به هندوستان، آن را به برادرانمان در ونزوئلا، فلسطین و لبنان تقدیم کنه.

- اقدام علیه امنیت ملی: ستاندن یک زن کردی و گذاشتن یک اسم ترکی روی آن (عمقزی)، باعث تحریک قومیتها و اخلال در امنیت ملی می‌شه.

- تشویق به بی‌حجابی: گذاشتن کلاه آن هم با رنگ قرمز بر روی سر در حالیکه چادر تنها نوع حجاب محسوب می‌شه، مصداق ترویج بدحجابی است.

شعر مذکور را با تغییراتی اندک! مینویسم:

اتل، متل، زباله / گاو قلی باحاله!
هم شیر داره هم آستین
شیرشو بردن فلسطین
بگیر یک زن راستین
اسمشو بزار حکیمه / چادرشم ضخیمه
هاچین و واچین / یه پاتو ورچین!

در باب دیگر فواید این شهر عالم پرور تو پستای بعدی بیشتر مینویسم!

علیرضا

 

نظرات 22 + ارسال نظر
کورش سه‌شنبه 23 آبان 1385 ساعت 22:24 http://vulturek.blogsky.com/

آقا بسی فاز داد!

علی چهارشنبه 24 آبان 1385 ساعت 09:25 http://aramesh-ae.mihanblog.com

علیراضا خان خسته نباشی
والا تو هر وبلاگی که نگاه می کنم اثری از تو هست با یک شعر یا ترانه
واقعا خسته نباشی

--- چهارشنبه 24 آبان 1385 ساعت 11:28

دوستی ایستادن زیر بارون و با هم خیس شدن نیست. دوست خوب کسی ست که چتری باشه برای دیگری و اون نفهمه که چرا خیس نشده!
خیلی بیربطه ولی گفتی دوستی زیر بارون یاد این افتادم.

مسافر شب چهارشنبه 24 آبان 1385 ساعت 12:02 http://hamghalam.blogfa.com

بعد از مدت ها دوباره به ترنج سر زدم. مثل همیشه سرزنده ...

محسن چهارشنبه 24 آبان 1385 ساعت 16:11 http://mohsenraeesi@gmail.com

آقا بسی فاز داد! (همچنین)

احمد چهارشنبه 24 آبان 1385 ساعت 17:52 http://www.mirror.blogsky.com

لول(lol)
میدونستی داری تو قم هدر میری؟
کارت درسته علیرضا جون
بسی فاز داد (مثل بقیه)

رسول چهارشنبه 24 آبان 1385 ساعت 19:57 http://totanj.blogsky.com

خوب شد سوار نشدی بابا. اینا همه این کارن. فکر کرده بوده از خونه فرار کردی می خواسته ببرتت...
نکته دوم اینکه نمی دونم از کجای قیافه تو معلومه اهل تعارفی؟!
جالب تر می شد اگه بهت می گفت : دوست داشتم لطف امشبتون رو یه شب جبران کنم...
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم /فکر نکن یاد تو بودم٫ کار نداشتم ول می گشتم
گاوی که شیر ندارد چه جوری شیرش رو به هندوستان صادر می‌کنه؟همون طوری که بابا نخودچی کیشمیش با صدای گاو می آره!!!( البته بی احترامی به پدران محترم نباشه ٫ این فقط یه شعره)
موفق ...
یاتا بیلمیرم

میلاد پنج‌شنبه 25 آبان 1385 ساعت 03:06 http://mirror

سلام عزیز٬
وبلاگ سبزی داری. به ما هم سر بزن.
------------------------------------------
مثل اینکه قم بهت ساخته ها! شایدم البته کلاسای جدا بهت نساخته!

فرهاد.آیینه پنج‌شنبه 25 آبان 1385 ساعت 09:43 http://mirror.blogsky.com

سلام علیرضا جون...خیلی حال کردم...می دونی خیلی وقت بود که از ته دل شاد و خوشحال نشده بودم...دستت درد نکنه که برای ساعتی هم که شده غم کهنه ای رو از یادم بردی...خیلی خیلی خیلی قشنگ بود تحلیل شعرت...واقعا روحم رو شاد کردی...شاد باشی...

محمد امین پنج‌شنبه 25 آبان 1385 ساعت 11:50 http://line26

سلام.خوب به من هم فاز داد.
تو که بارونو ندیدی
گل ابر ها رو نچیدی
گله از خسیسی جاده های قم می کنی

فرهاد.آیینه پنج‌شنبه 25 آبان 1385 ساعت 12:06 http://mirror.blogsky.com

البته بگم که خدا خیلی دوستت داره که به دلت انداخت که سوار نشی ها...

آرمان پنج‌شنبه 25 آبان 1385 ساعت 20:40

جای تحسین داره! خیلی جالب بود!

سید علی شنبه 27 آبان 1385 ساعت 22:37 http://lost-joseph.blogsky.com

چه جالب!! ما تا به حال فکر می کردیم که بیت چهارم این بوده:
(یک زن کردی پستون) نگو بوده (یک زن کردی بستون)!! خوب شد مارو از این جهالت نجات دادیا!

حامد یکشنبه 28 آبان 1385 ساعت 09:17

گفتنی ها رو همه بچه ها گفتن٬ من دیگه چی بگم!!!!!!!!!!!

محمد یکشنبه 28 آبان 1385 ساعت 18:15 http://delbareaval.persianblog.com

ببینم چند سال پیش هم جرات داشتی چنین چیزی رو اینجا بنویسی؟ واقعا که از دست تو علیرضا

فرشته بی بال یکشنبه 28 آبان 1385 ساعت 21:01 http://http://eliefereshteh.blogfa.com/

خیییییییییییلی قشنگه
به من هم سر بیزن با اجازه میلینکمتون

فرهاد.دلشدگان دوشنبه 29 آبان 1385 ساعت 10:07

آقا بسی فاز داد(نیز هم)

گل دختر دوشنبه 29 آبان 1385 ساعت 15:59 http://www.goldokhtari.blogfa.com

سلام
هنرمندانه مینویسی آفرین
یه سری هم به ما بزن منتظرم

محمد رضا دوشنبه 29 آبان 1385 ساعت 22:28

به سفارش دیگران مطلبت تو رو خوندم راستش فکر نمی‌کردم قم اینجوری اثر گذار باشه ولی همشهری مواظب خودت باش یه وقت شبونه می‌برنت

زیگیل سه‌شنبه 30 آبان 1385 ساعت 00:33

اوّلاً اگه بیشتر از ده ثانیه طول کشید تا بفهمی که اشتباه کردی و باید سوار میشدی- یه سی تی اسکن از کلّه بهت واجب است قربتاً الی الله.
دوّماً چرا ماها این شکلی هستیم¿ یه دختر که باهامون 2 تا کلمه حرف میزنه سریعاً فکر میکنیم که طرف داره التماس میکنه که بیا باهم بریم یه جایی.
اگه هم تریپ نفس امّاره ای و عرفان خفتت کرده باید چشمات رو درویش میکردی و نفس طرف رو که باتربیت بوده و میخواسته برسوندت تا جبران کرده باشه رو - شهید نمیکردی.

؟؟؟؟؟ سه‌شنبه 30 آبان 1385 ساعت 20:26 http://????

بیچاره سید.
دلم براش سوخت.
باز هم تحلیل شعر بده.

راستی این زیگیل چی میگههههههه؟

زیگیل سه‌شنبه 30 آبان 1385 ساعت 21:34

باید اقرار کنم که ظرفیتت بالاست که کامنت من رو سانسور نکردی - بهرحال شوخی جدّی یکم باهم غاطی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد