رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

یاشاسین قم !

اول از همه به تمامی دوستان و عزیزانی که تو پست قبل با نظراتشون این کمترین رو به زیر منت خودشون بردند ابراز سپاس و اخلاص(همون مخلصیم!) میکنم!

من نمیدونم چرا حافظ و سعدی مال شیراز بودند درحالیکه بیابونای قم بدجوری احساسات شاعرانه ما رو تحریک کرده(البته میتونه از خواص چیزایی دیگه نظیر « کافور» هم باشه که جلو بعضی چیزا رو میگیره و برخی چیزای دیگه رو موجب میشه!)هرچند مرحوم زاکانی هم مال دیار نیمه بیابونی قزوین بوده و این دو شهر آغاز به حرف قاف دارای مشترکاتی هستند!( مثلآ قرار شده من به یه بابایی اونجا انگلیسی درس بدم اونم بهم ترکی!درسته همه میرن قم عربی یاد میگیرن ولی مام یه بار ت...بازی در اوردیم و ترکی یاد میگیریم(تا الان به غیر از برخی اعضای بدن تنها کلمه دیگه ای که یاد گرفتم و بشه گفت«یرآلماسی» به معنی سیب زمینیه!) و یا یه سری مشترکات دیگه که آخر این پست مینویسم!)

راجع به قضیه بارونو و پست قبل ، این بارونای دوباره مارو هوایی کرد و چند بیتی به یاد اون شب رویایی نوشتیم( با اجازه مولانا و شبان!) :

دیــــــــــد اینجانب دختری را توی راه          کو همی گفت:ای خدا و ای اله

دوستی خواهم که باشد همچو گل          مهربان و ناز و قـــدری هم تپل!!!

تا شود او محرم اســـــــــــــــــرار من          همدم و یار من و دلــــــــــدار من

چون که شـــد خسته بمالم پایکش!          تا بخندد میشوم من دلقکــــــش

مادر او هم شـــــــــــــود چون مادرم          مادرش را می کنم تاج ســــــــرم

هــــــــر سحر او را فرستم سوی کار          میپزم در خانه اش شـام و نهــار

آورم بهرش جـــــــــهازی بی شمار!!          مهر من باشد فقط یکصـــد دلار!!!

بخت مــــن پس کی خدا وا میشود؟          شــوهری اینگــــونه پیدا میشود؟

چــــــــونکه اینجانب سخنها را شنید         مثل خر در گل به جای خود تپید!!!

بعد رفــــتن مانـد بر دل حســــــــرتی       برخودم گفتم که بر خـــر رحمتی!!

 

 و اما از مشابهات قم و قزوین و حکایت ترکی یاد گرفتن ما :

   یه شب تو خوابگاه تنها بودم که بی اختیار به یاد اندام داغش افتادم.دلم لرزید و فکر آن گرمای دلچسب و مطبوع مرا به یاد گذشته ها انداخت.یخچال را باز کردم و کمی کره و مربا برداشتم و خوردم تا شاید با اینکار فراموشش کنم اما نتوانستم.تلویزیون،رادیو و روزنامه هم نتوانست مغزم را از فکر کردن به او باز دارد.چاره کار را در این دیدم که به سراغش بروم.
همیشه از چیزهایی که سهل اوصول هستند بیزارم اما اینبار احساس میکردم سهل الوصول بودنش نعمتی است.در تهران هر بار اراده میکردم به خانه میاوردمش.
لباسهایم را پوشیدم و به دنبالش رفتم.وقتی از دور دیدمش احساس کردم که به من چشمک میزند.بی اختیار به سمتش دویدم.در ازای مبلغ ناچیزی تصاحبش کردم.داغ داغ بود.از فرط هیجان به شدت در آغوشش گرفتم.نگاههای متعجب و تمسخرآلود اطرافیان،مرا به خود آورد.دوست نداشتم در حضور غریبه ها کاری به کارش داشته باشم.هنوز در آغوشم بود و گرمای وجودش انگار زندگی را در رگهای من تزریق میکرد.
سر کوچه که رسیدم احساس کردم هیچکس ما را نمی بیند.همه جا خلوت بود.دستی بر اندامش کشیدم.هنوز داغ بود.خواستم ببوسمش .حرارتش چنان بود که لبهایم را سوزاند.احساس کردم لبم تاول زده است.اما چنان عطر دل انگیزی داشت که نمی توانستم از آن جدا شوم.ترسدم کسی شاهد ما در خیابان آن هم رد شهر مقدسه قم باشد.به همین جهت داخل خوابگاه و اتاقم آوردمش.
داخل خوابگاه که رسیدم به سرعت لباسهایم را درآوردم و کنارش نشستم.آماده شده بودم برای خوردنش !‌

مدتی بعد من در اوج لذت بودم و دوست نداشتم کسی حتی برای یک لحظه در این لذت با من شریک باشد.تمام وجودش را برای خودم میخواستم.با ولع هر چه تمامتر میخوردمش و لذت میبردم.
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه!!!چه لذتی دارد خوردن بربری داغ در یک نیمه شب سرد پاییزی سرد قم :

هـر که خواهــد تاج و تخــت سروری    می خـــورد هرروز و هر شب بــربــری
بربری یعنی غـــــــذای جسم و جان    بربری می بخشـــــــــــد انسان را توان
بنده مجنـــــــون،بربری لیلای مـــــن    بربری یــــــــــــعنی هـمه دنیای مــــــن
می خــورم مــن بربری را روز و شب    در فراقـــــــــــــــش مبتلایــم من به تب
روی حرفــــــــــم با تــو باشــد بربری   خوشـــــــگلی تو! نــازنینی! دلبـــری!!!
دل بـه عشق روی ماهــت بسته ام    بـــی تو مــن از کــل عالـــم خسته ام
ای شیـخ خوانـــده ام من در کتـاب       بربری خوردن بســـــی دارد صــواب

میبینید که قم اینهمه ظرفیت های دیگه هم داره که فقط تا الان بعضی از اونا رو کشف کرده بودند !

علیرضا

نظرات 18 + ارسال نظر
میلاد پنج‌شنبه 2 آذر 1385 ساعت 00:49 http://mirror

بربری یعنی همه مصداق شیرینی!

به جمع ترکا خوش گلدی علیرضا لر!

سجاد.ن پنج‌شنبه 2 آذر 1385 ساعت 12:32 http://www.sarzamindaroon.persianblog.com

از آنجایی شما شیخ الاسلام تشریف داشته و در دیار مقدسه قم مشغول به کشف خود هسید اینجانب حقیر تقاضا مند می باشد به هنگام مصرف کالا هایی چنین نیروزا و... زا کمال احتیتط را در داشته باشید ، است!
شعرا از قدیم بر قدرت سحر آمیز این پدیده سنتی(چشم طرفدار های مدرنیته در بیاید برن بربری فانتزی بخورن!) تاکیید داشته و یکی از معجزات آن را این گونه نقل کرده اند که "خفه کرد سلیموو همین بربری! "

احمد جمعه 3 آذر 1385 ساعت 00:42 http://www.mirror.blogsky.com

نجورسنگ علیرضا جون!

فرهاد.آیینه جمعه 3 آذر 1385 ساعت 10:42 http://mirror.blogsky.com

چقدر توهم زدی بابا...یه بربری که دیگه این حرفها رو نداره...
ولی از خنده دارم می ترکم...............

sed hosse!n جمعه 3 آذر 1385 ساعت 13:48 http://arbabeghalam.blogfa.com

سلام
طبع طنز خوبی داری
ارباب قلم هم با طبع ادبیه عاشقانه بروز شد

رضا جمعه 3 آذر 1385 ساعت 15:15 http://delshodegan.blogsky.com

حالا چرا اعضای بدن ... مثل اینکه استادت هم حرفه ایه ها!!! حالا این زبون شیرین رو تو کیش می خونی یا کانون... شرمنده ! احتمالا تو قم سیمین می خونی!

شهاب جمعه 3 آذر 1385 ساعت 15:54

ایلده ترکوندییها.ساقول سن.
حاجی منتظر تحلیل شعرهات هستم.
راستی بهتر شدی؟

رسول جمعه 3 آذر 1385 ساعت 20:35 http://totanj.blogsky.com

به شدت علاقه مند به یادگیری زبان ترکی هستم.
البته یادگیری ام محدود بوده تا الان.فقط یه ذره تو اردوی شهریار از مسعود خودمون یاد گرفتم
سنی سوییرم= همون دوستت دارم خودمون
سن منه اذون تناییده استیردیم ٫ الان که سن رفیق تاپپسان منه فراموش الپسن= تو من رو فقط برای زمان تنهایی ات می خواستی الان که رفیق پیدا کردی من رو فراموش کردی

یه تحقیق کن ببین درست یادم مونده یا نه!! چیزهایی رو که یاد گرفتی به منم یاد بدی ازت ممنون می شم.اگه زحمت نیست یه دست امامه و عبا واسم قیمت کن ببین چنده. درضمن اصلا نمی خوام تو زحمت بیافتی ها. همین جوری رد می شدی و مغازه اش رو دیدی یه سوال بکن.

منم شنیدم افرادی که میروند قم ظرفیتشون زیاد میشه. حالا هرکی ظرفیت یه جاییش زیاد می شه!!!!بستگی به فردش داره. بپا کالیبرت زیاد نشه

محمد شنبه 4 آذر 1385 ساعت 07:36 http://delbareaval.persianblog.com/

۱. نشونی محدرضا اینه که مثله خودت تو قم درس میخونه.
۲. همه تغییر میکنن به خصوص مفیدی ها ولی نه این قدر سریع؛ بذار یکم بگذره
۳. وقتی خیابون ولی عصر و ... رو ول میکنی؛ معلومه که مجبور میشی تو قم اونم با بربری حال کنی.

امیرحسین شنبه 4 آذر 1385 ساعت 09:43 http://lost-joseph.blogsky

سلام.
بابا‌محض‌رضای‌خدا‌یه‌کم‌هم جدی‌بنویس! حوصله مون سر رفت! اما انگار جمع می طلبه! هرجور راحتی. فقط مارو از شعرای قشنگت بی نصیب نکن!!‌

--- شنبه 4 آذر 1385 ساعت 11:51

دوشنبه 30 خرداد 1384
حاضر!
۱- سلام، بعد از مدتی غیبت و ایام امتحانات و غیره ، حالام از زادگاه زرتشت، شهر ارومیه ، پست میفرستم! سفری به دیار ترکهای ایران و تبریز و کلآ آذربایجانها.اینجا آدم احساس میکنه یه جور خارجه که همه با هم تو رستوران و هتل و غیره به ترکی صحبت میکنند و منم که بیلمیرم! یه زمانی یکی از دوستان اعداد یک تا ده رو یاد داد که اونم فراموش کردم.خلاصه دریغ از کلامی آذری! ...

حامد شنبه 4 آذر 1385 ساعت 13:25 http://www.mirror.blogsky.com

۱. نگو کافور که دلم خونه!!!
۲. از این به بعد به جای استفاده از الفاظی مثل جیگر! ...٬ میگم: بربری!!! ...
۳. بعد از آموزش چند کلمه در مورد زبان ترکی توسط رسول یاد کلمه- پنگولی- در زبان برره افتادم چون عین کلمه -الپسن- در این زبان شیرین معنی عمیقی در دل خود دارد. ( پنگولی: جمعه با دوستان رفتیم باغ وحش و داریم به پنگوئن هایی که روی یخ سر می خورند سنگ پرتاب می کنیم )

پشوتن یکشنبه 5 آذر 1385 ساعت 12:10

شما نسبتی با امیرمهدی ژوله نداری؟
دلم برات تنگ شده.جیــــــــــــــــــــــــــــــگر..!!!!
سانجیلاندیرانلارداندی : آنچیز که بخوریش دلت درد می گیرد.(از کلمات !!!! خفن ترکی )
یا حق

معصومه سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 23:03

میشه آقای آقاخانی تکلیف رو مشخص کنند ؟ اگر ایشون نمی نویسند ما دیگه نیایم اینجا !
لطفا خودشون جواب بدن .

رسول چهارشنبه 8 آذر 1385 ساعت 19:58 http://totanj.blogsky.com

مطالب طنز رو بذار با یه فاصله بده. وسطش پست به سبک قدیم هم بده!!! دلم واسشون تنگ شده. به قول امیر حسین کمی جدی تر....

محمد رضا سه‌شنبه 14 آذر 1385 ساعت 10:01

خیلی جالب بود یه چند دقیقه‌ای خندیدم اما این ظرفیت ‌های قم را به همه نگو جذب می‌شوند چیزی برای ما نمی‌ماند

علی سعیدی سه‌شنبه 14 آذر 1385 ساعت 10:04

سلام علیرضا جون!
حالا می فهمم چرا شکمت اینقدر زده بیرون!
ولی اگر به برنامه عمل کنی حتما نتیجه می گیری



یا حق

ری را پنج‌شنبه 16 آذر 1385 ساعت 22:07 http://rirayeheshgh.blogsky.com

سلام


وبلاگ زیبایی دارین

موفق باشین

خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنین

بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد