نه اینه با پست دادن قهر کرده باشیم، نه ! بخدا وقت نمیشه.از روی همه خوانندگان عزیز که ما را مورد محبت حضوری ، یا کامنتی قرار می دهند، خجالت میکشم.
دو سه تا موضوع می خواستم بگویم که موعد گذشته شده و دو سه تا موضوع هم یادم رفته !
بهانه دست به کیبورد شدنم برای این پست ، نمایش فیلم بایکوت از شبکه تهران بود. بزرگا مردا که محسن مخملباف باشد!
مخملباف را از بچگی میشناسم. داداشم دستم رو میگرفت می برد مسجد جوادالائمه توی 13 متری حاجیان. مخملباف و بهزادپور ( خداحافظ رفیق) بچه های اون مسجد بودن و برای نوجوونا کلاس برگزار می کردن. سال 59. توبه نصوح رو همون جا ساخت. لوکیشنش ، جوب جلوی مسجد بود. با شیب ملایم جلو نرفت، جهش کرد. که سال 63 بایکوت رو ساخت. در اوج بسته بودن سینمای ایران. و چه خوب فهمید که دیگر در این کشور نباید فیلم بسازد.
بازی فوق العاده محمد کاسبی. و بازیگر بزرگی چون مجید مجیدی میشود کارگردانی بزرگ به نام مجید مجیدی. دیالوگهای فیلم هنوز تکان دهنده است. و رئیس اینها تو بند که احتمالا میشه کسی مثل احسان طبری یا کیانوری. مثل قهرمان بمیر. برای خلق.و اون سمساره که دنبال زهره سرمدی( زن واله) افتاده بود که قضیه رو بند کنه! سرمدی هم از سینما محو شد. و اوج فیلم که دفاعیات وکیل تسخیری واله بود. و اعدام در زیر باران که کنایه از پاک شدن و استحاله شدن او بود.
یادمه اون وقت منتقدین از این فیلم کلی تعریف کردند و ایراد نگرفتند که درنوع خودش جالب بود.
ایشالا همه چیز درست میشه.
بی تو نه صدا مونده نه آواز
منصور
سلام خرسند شدیم از این که امروز رنگ این وبلاگ دگر است نه رنگ ۲ هفته پیش!
فیلم هم مقوله جالبیه که من سر رشته به خصوصی ازش ندارم!
منصور باشید.
یا حق
جشنواره ۲۵ ؟؟
چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد
می خرامد شب میان شهر خواب آلود
خانه ها با روشنایی های رؤیایی
یک بیک در گیرودار بوسه ی بدرود....
منتظرم....
مخلباف آنچه دیده بود بیان کرد که هنوز گرفتار همان رفتارهای ... زندانیانیم . هنوز هم همه باید همه چیزشان (حتی انسانیت ، حقیقت اخلاق و عدالت )را فدای آرمان ها کنند اون از کمنسیتش این از ...
سلام علیک !
حرف سخت در می گیره ، توان طاقت نداره ، اکتفا می کنم به چند بیتی غزل برای شما :
مجال گریه کم و حجم درد بسیار است
توقع تو از این روح سرد بسیار است
به خاطر تو گلی سرخ از کجا بخرم
زمانه ای است که گل های زرد بسیار است
حرامی آمد و دار و ندارمان را برد
در این قبیله که می گفت مرد بسیار است
یکی از این همه دیوانه عاشق لیلیست
وگرنه وحشی صحرانورد بسیار است
بگو به کفتر خوش باوری که در راه است
میان کوچه ی ما هرزه گرد بسیار است !
باقی بقای بودنتون !
یه سوالی برام پیش اومد !
شما سه نفر چرا هم سن نیستید ؟
از کجا با هم آشنا شدید ؟
جواب ؟