هیچ آدابی و ترتیبی نجستیم و هر چه خواست دل تنگمون گفتیم. یک راست رفتم داخل و رفتم لای جمعیت و مثل اونا رفتم تو فشار که برسم به ضریح. که نشد ! کار یکی مثل من نیست! ولی نزدیک شدم. دیدم این ماجرا هم دنیاییه. دفعه قبل که رفتم لای فشار جمعیت ، مرداد 1370 بود. تازه کنکور داده بودیم و با رفقا رفته بودیم مشهد. در اون حال و هوا رفتم لای جمعیت که برسم به ضریح ، یه آقایی مچم رو گرفت که داشتی جیب منو می زدی! حالا بیا و درستش کن. من؟ کنار ضریح ؟! مگه به خرجش میرفت. داشت منو کشون کشون می برد نگهبانی حرم. طرف شنیده بود که در اون شلوغی جیب می زنن و اینقدر برای خودش تصویر ذهنی ساخته بود که به زور آدمش رو هم گیر آورد ! من هم ترسیده بودم چون مرغ نون رو از دستم می گرفت چه برسه یکی به من بگه داشتی جیبم رو می زدی ! یادش به خیر ، یکی از دوستان به نام مهرداد کریمی ( البته الان آقای دکتر) اومد و از من حمایت کرد و شروع کرد به دعوا با طرف که یارو ولمون کرد. وگرنه شاید الان پشت میله های زندان بودم!
همه تون رو دعا کردم . شما هم مارو دعا کنید که به حاجاتمون برسیم.
بقیه مشهد دیگه حرفی نداره. اینور اونور رفتن و الماس شرق و وکیل آباد و ...
برگشتنه، نزدیکای گرمسار رفتیم برای نماز. وضوخونه ش خیلی باحال بود. این شیر رو باز می کردی از اون یکی آب می اومد! باور کنید اغراق نمی کنم ! عین لورل هاردی. تو کف این ماجرا بودم که یه آقایی گفت من همیشه از اینجا رد می شم ، ول کن شیرای اینجا قاطی داره . خودت رو خسته نکن. بعدش گفت: نگاه کن دم نمازه ،اونم تو جاده مشهد که زوار میرند و میان ، یه نفر نیومده برای نماز. راست هم می گفت. هیچکس نبود. یه تحلیل داد در مورد اسلام در جامعه و علل افت نماز و امثالهم. اومدیم بیرون ، گفتم ببینم طرف چی کارست. دیدم راننده کامیونه ! حال کردم. در بین مردم عادی اینقدر حرف حساب زن هست که حد و حساب نداره. ما فکر میکنیم فقط خودمون و دوستامون و حداکثر همسایه هامون آدم حسابین!
مورینیوی بزرگ برد. جام حذفی هرچند اعتبار نداره ولی مرهمی بود بر آلام طرفداران چلسی! سایپا هم برد حال کردم. قهرمان میشه احتمالا. بارسا هم که شیش تا تو خونه حریف زد. هفته هفته من بود! تیمهایی که طرفدارشون هستم برنده شدن. فردا هم که میلان می بره خیالمون راحت میشه. نه اینکه طرفدار میلان باشم، از منچستر متنفرم ! سایپا هم همینطور. طرفدارش نیستم ولی اینکه نذاره استقلال قهرمان بشه حال میکنم !
داره از قبیله ما یکی یکی کم میشه
منصور
امیدوارم که هفته های آتی هم مثل این هفته به کام باشه :)
نکنه جالبی بود.
ان الله لا یغیر القوم الا بانفسهم
یه چیز میتونم بگم اونم اینکه : بت پرست
ولی عجب بت خونهای دارید
واقعا حق ماست که اینجور تو ظلمت زندگی کنیم چون ....
حرفام زیاده فقط میخوام یه سوال ازت بپرسم :اگه تو روسیه یا آفریقا متولد میشدی و به عنوان توریست به حرم میرفتی و بتپرست ها رو در حالی که ضریح رو میبوسن میدیدی چه احساسی بهت دست میداد
بهت توصیه میکنم یه مدت چیزایی که دیگرون بهت تحمیل کردن کنار بذار (حنی دین)بعد با عقلت چیزایی که لازم میدونی رو قبول کن
این وبلاگها رو هم اگه وقت کردی بخون
http://gooshzad.blogspot.com/
http://www.sharagim.net/
نه زمین خاک قدیمی نه هوا همون هواست
تاچشام کار میکنه هرچی که مونده نا بجاست
داره از قبیله ما یکی یکی کم میشه
هرچی دوست داشتمو دارم راهی عدم می شه
مثل ابرای زمستون دلم از گریه پره
شیشه ی نازک دل منتظرِ تلنگره
غم سفره های خالی دستای نحیف مردم
داغ شلاق جهالت به تن شریف مردم
غم اعدام ستاره انهدام سرو آزاد
تیرباران شقایق باغبانی کردن باد
همه قطره های خونی که به خاکم شده فریاد
همه این هایی که گفتم بغض هرروزمنه
منو درمن میشکنه
مثل ابرای زمستون دلم از گریه پره
شیشه ی نازک دل منتظرِ تلنگره
هر دفعه میام اینجا میگم یاد قدیما بخیر. این خیلی خوبه .
خوبه که یادش خوب مونده.
رییس ...
زیارت قبول!
مشتاق دیدار.
سلام منصور جان
خیلی روان نوشته بودی و متشکرم.
مهم نیست با چه زبانی یا ترتیبی خدای خودت را صدا بزنی ولی مهمه که به خودمون ظلم نکنیم و خدامون را فارغ از ظواهر و آداب عقل ناپذیر بخواهیم.
یه چیزی بزرگتر؛ لطیفتر...
خدایی بسازیم برای همه؛ نه فقط من...
زیارت قبول و التماس دعا