من همسفر شراب از زرد به سرخ یا همره اضطراب از زرد به سرخ
یکروز به شوق هجرتی خواهم کرد چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ
بعضی زندگی ها چه با برکتند، طولی کم دارند و عرضی زیاد. انشاگر دستور زبان عشق رفت. به همین سادگی، رخت خویش از این ورطه بیرون کشید. قیصر امین پور، شاعری که درد کشیده بود و رخت کشیده، هجرتی کرد به شوق همانطور که خود گفته بود. آفتابی غروب کرد در آسمان ادب ما در این وانفسای کم نوری. خدایش بیامرزد.
محسن
ناگهان چقدر زود .......
روحش شاد
روحش شاد
بزرگا مردا که قیصر امین پور بود.
به اهل فضل و ادب تسلیت می گویم.
مخصوصا به نصیر و محسن.
دریغا ... چقدر خودشناس بود ... چقدر متواضع ...
عمری بجز بیهوده بودن سر ننکردیم
تقویمها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پاتر از دل خود کس ندیدیم
زانرو که رقصی با تن بی سر نکردیم
کاش می شد عشق را تفسیر کرد
کاش می شد عمر را تکثیر کرد
کاش می شد زیر این چرخونه ی نا مهربان.گرمی مهر تو را تصویر کرد.
روحش شاد یادش گرامی.
حسرت همیشگی
حرف های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می رسد
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر
زود دیر می شود
قیصر امین پور
؛مرگ؛
ما
در تمام عمر تو را در نمی یابیم
اما
تو
ناگهان
همه را در می یابی!
.
.
.
.
.
برای شادی روحش صلوات!