رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

امروز

 

امروز یک روز کاملا معمولی بود. امیرحسین زنگ می زنه، میگه بیا امشب بریم خونه محسن . نمی تونی بری، عوضش اومدنی با یکی دیگه می رین  ممد جیگر! فقط خوئک(!)، که شام هم بتونی بخوری! اومدنه میوه جات می خری مفصل. آلبالو هم جزوشه. می رسی خونه میری سر یخچال و یک شیشه شیر رو یک نفس سر میکشی. بعدش یک بشقاب آلبالو و نمک میخوری و حالا نشسته ای به انتظار "گلاب به روت"!

 

امروز که خیلی روز خفنی بود. ترمیناتور بود. از صبح وقت نکردم چیزی بخورم تا ساعت 5 عصر. چه مسائل سخت و پرتنشی. ولی نکات جالب هم داشت. داشتم با یک پدر و مادر حرف میزدم و میگفتم بچه شما خیلی تاخیر ورود به مدرسه داره. فکری به حال این موضوع بکنید. گفتن راه ما دوره و خونمون خیابون X  است و به همین خاطر دیر میرسه. من گفتم : خوب، یه ذره زودتر راه بیفته ، ما کسی را داریم خونشون Y (یکی از محلات بالای شهر) است و سه ساله دانش آموز ماست و تا حالا یک بار هم تاخیر نداشته. وسط اون هیرو ویر، مادر کاملا بی ربط به موضوع گفت که : " ما هم توی Y یه خونه داریم ولی چون دوره  X می شینیم" دیدم این جماعت اناث انگار به رخ کشیدن و فخر فروشی تو خونشان موجود است ! حتی وسط یک جلسه خیلی خیلی جدی و سخت! (ببخشید که از ذکر نام محله ها به علت بعضی مسائل معذورم!)

 

امروز روز خوبی بود چون تو بودی...

 

سفینه ی دل نشسته در گل ، چراغ ساحل نمیفروزد

در این سیاهی ،سپیده ای کو که چشم دل را در او نشانم

 

منصور

سایه دوست وقت رفتن بود

 

1- حرف که زیاده ، منتها این فیلترینگ مسخره دل و دماغی برای آدم نمی ذاره که مطلب پست کنه. انتخابات مرحله دوم و لاجرم به حکم آراء ، یک نفر جالس روی کرسی ریاست، که میشه حدس زد کیه. 

 

2- کمتر میشد که فاصله دو تا پست من اینقدر طولانی شود، امان از سرشلوغی. امان از دست رئیس روسا ! امان از دوست پیوند گسسته! و در مورد حکایات رئیس ، به همین جمله اکتفا میکنم که:
 "سع
ة الصدر آلة الریاسه " و دیگر هیچ !

 

3- زنده مون که فایده نکرد ، لااقل مرده مون یه جا فایده داشت! یک هفته قبل، یکی از دوستانی که قدیما شاگردم بود ، اومده بود و چند تا مشکلش رو باهام در میون گذاشت. اغلب خانوادگی . مادرش دکترای روانشناسی داره ولی در رتق و فتق امورات بچه ش مونده.( البته منظوری ندارم ها ! توهین به دوستان عزیزی که در این وادی تحصیل میکنن یا می خوان بکنن نشه خدای نکرده ! ) این خانم من رو هم میشناسه. الغرض ، این دوست ما بعد از صحبت با من رفته بود و به مامانش گفته بود فلانی ( یعنی من ! ) می خواد با شما صحبت کنه. که مادر ایشان تمام اصول روانشناسی رو ول کرده بود و احتمالا دو سه تا فحش هم تو دلش به مازلو و بندورا و جان دیویی و اینها داده بود و گفته بود :" بی خود ! تو چرا رفتی حرفات رو به فلانی زدی ؟ بیا ببینم چی میگی" خلاصه ، برای یک دفه هم که شده نقاب روانشناس بازی رو برداشته بود و مثل یک مادر حرف زده بود و به گفته این دوست ما ، خیلی نتایج مثبتی به دنبال داشته. خلاصه اینکه ایندفه من با حرف نزدنم کلی کار کردم !!

 

4- چند روز پیش جایی دعوت بودیم و یک آقا پسری رو دیدم که سال اول دبیرستان بود. مدت زیادی خارج از کشور زندگی کرده بود. نمی دونم چرا این جور بچه ها اینقدر خوبن. ساده ، بی شیله پیله ، صمیمی و راحت. ما تو کشور خودمون با بچه ها چه میکنیم؟!  بهشون ناتو بودن و قهر کردن و بی ادبی یاد میدیم. به طور رسمی ! یک ساعتی که با هم حرف زدیم ، خیلی برام جالب بود. چقدر در مسائل مالی حواسش جمع بود. خاصیت خارجی ها . تو ایران یکی از این حرفا بزنه میگیم خسیسه. راحت استدلال میکرد که این رو نمی خرم یا این کار رو نمی کنم چون هزینه چنانه یا اینکه صرف نداره. اصلا ما به بچه هامون این چیزا رو یاد نمی دیم. فقط بلدن پول پدر و مادر رو نفله کنن!!

 

5- امشب در یک "مراسم جایزه دار" شرکت کردم. خوب بود. بالا و پایین . اشکها و لبخند ها. برای نشاندن لبخند روی لبهای یک نفر ، اشکم در اومد.

 

6- من می خندم ولیکن دلم گرفته، می خندم تا ندانی غم دل من،

استاد ما میگه : یا باید ساکت باشی ، یا اگر حرف میزنی، طنز .  یه مدته دارم رعایت میکنم و معجزه هاش رو میبینم. با جدی بودن کاری پیش نمی ره . بگو ، بخند. این است راه سعادت !

 

7- این را هم برای تو می نویسم ، یه جورایی جوابش رو بده!

 
با خوشه ای از انگور یادت٬ گیراترین شراب جهان را خواهم ساخت.

 

منصور