همه چیز از حدود دو سال پیش شروع شد با یه آدرس www.toranj.blogsky.com . بار اول به خاطر اصرار آقای رئیس یه سر زدم؛ اما بعد از دو سه بار سر زدن مشتری شدم. هر شب دو تا چیز چک میکردم؛ ایمیل ، وبلاگ.
یه چیزی اینجا هست که آدم را گرفتار میکنه. هم دیگه را به ندرت میشناسیم و در عین حال مثل دو دوست نزدیک هر شب همدیگر را می بینیم؛ درد دل میکنیم و شاید حرفهایی به هم میزنیم که به کس دیگری نگیم. یه شخصیتی از همدیگه تو ذهنامون نقش بسته اما همدیگه را نمیشناسیم. شاید "صمیمیترین غریبه ها" باشیم. حرفهایی به هم میزنیم که نزدیک ترین آدمها تو زندگیمون نمی دونن. آدم هیچ وقت در خونش را برا غریبه باز نمیکنه؛ اما در دلش به رو غریبه بازه بازه. شاید به خاطر این باشه که آدم هر روز تو چشمه غریبه نباید نگا کنه، حرفهایی که میزنه جایی ضبط نمیشه. حرف دل آدم با دستاش نوشته میشه و غریبه آشنا، این آشناترین غریبه، وقتی اون را میخونه از نزدیک ترین آشنا به آدم نزدیکتره اما بعدش فرسنگها فاصله میگیره تا شب بعد و تا دیدار دوباره.
صادق
خوب از اول هم همین بوده٬ تا آخر هم احتمالا با همین روال ادامه پیدا کنه...
اینکه خیلی هامون آدهای بی جنبه ای هستیم آقاجون٬ بی جنبه.یعنی ایکه بی جنبه بار اومدیم. تعارف هم نداریم. تو همه موارد. از بزرگمون گرفته تا کوچیک کوچیکمون... از اون بچه مون که توی مدرسه٬ معلم تقلبش رو نادیده میگیره و اونم هی ادامه میده و روش هم کم نمیشه تاسن بالاهامون مثل راننده تاکسیه
که مسافر بدبخت تا میاد یه کوچولو بهش احترام بذاره و مثلا بپرسه که چقد شد آقای راننده٬ کرایه رو ان برابر میگه. یا از اونور وقتی راننده هه مسافره رو آدم حساب می کنه و میگه که من نمی دونم کرایه اش چقده٬ طرف بی جنبه بازی در میاره و ان تومن کمتر میگه... و تو هم سوار تاکسی ای و اعصابت از این داستان خرد میشه... و تو هم احتمالا اگه جای هر کدوم از اینا بودی٬ رفتارت مشابه همونا بودش...
یا اینکه وقتی چراغ قرمز و سبز یه چهارراه خلوت رو تبدیل می کنن به چراغ چشمک زن٬ و تصور می کنن که قراره مردم شعورشون برسه و رعایت کنن حق تقدم رو٬ چنان تصادف هایی میشه اونجاها که... یا اینکه طرف آی دی اینترنتش رو میده کارت راه بیفته٬ تا ته اش رو در نیاری بی خیالش نمیشی...
یا... یا... یا... و همینطور اینا ادامه داره. سر لفظ هم دعوا نداریم. هرچی عشقته اسمش رو بذار. بی جنبگی٬ بی شعوری٬ هرچی. ولی اونی که مهمه اینه که اینجوری ایم.
و انگاری همینه که هست.
همین.
رضا.
پ.ن. : آقا جون مساله کرایه تاکسی نیست. سوء تفاهم نشه. مثال دم دست عامه فهم (در حد خودم) همین بودش خوب
سلام
چند وقتی است که متن های وبلاگ خالی از شعر است و این سخت ناخوب است.
ولادت امیرالمومنین (ع) زمان خوبی بود برای شعر نوشتن ولی دریغ که توفیق رفت اشعاری مثل
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند
یا بیت روان ولی درست زیر که
من علی را خدا نمی دانم از خدا هم جدا نمی دانم
لذا این بار می خواهم شعر بنویسم و مطلبی در حاشیه ورود قهرمان رضازاده به میهن
اول) رضازاده
آن شبی که قرا بود قهرمان از آتن بیاید یکی از مجریان سیما که در فرودگاه مستقر شده بود با یکی از مسولین مصاحبه کرد و پرسید انگیزه شما برای آمدن به فرودگاه در این وقت شب چه بوده است؟
آن مسول هم خیلی با آب و تاب گفت: ما آمده ایم تا به علمدار واقعه رزمگاه المپیک تبریک بگوییم. این آقا و دوستانش حرف های دیگری هم زدند که بماند...
خواهش می کنم دوباره به همنشینی کلمات دقت کنید.
علمدار - واقعه - رزمگاه - المپیک
یاد شعر < یکی در وقت استنجا بگفت ... > افتادم
خوانندگان عزیز فکر نکنند که این کلمات تصادفی بر زبان آن آقا آمده است. خیر؛ این ها حکایت از درون آدمهاست که به صورت فرهنگ در آمده است و حالا حالاها با ماست.
کلماتی که راوی قصه ای دیگر و حماسه ای بزرگ در تاریخ شیعه است اما امروزه دست مایه برای همه چیز و همه کس شده است. افسوس و صد افسوس.
دوم) شعر
به نظرم می رسد که خوانندگان محترم خیلی با شعر سر و سری ندارند که ابراز خوشحالی یا ناراحتی نمی کنند شاید هم اصلا از قسمت شعر فاکتور می گیرند و به برنامه بعدی نگاه می کنند.!
به هر حال دیروز غزلی از ابتهاج را برای چندمین بار می خواندم گفتم حیف است کام وبلاگ خوانان از حلاوتش - هر چند ناقص - محروم ماند.
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست...
نصیر