رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

اگه یه شب برسم به حقایق میشم خدای عاشق

 

  1. اعضا مثل اینکه رفتن مرخصی! درسته که این هفته برای من هفته حادثه خیزی بود٬ و احتمالا اعضای محترم ملاحظه منو کردن و کلا وبلاگ رو دراختیار من قرار دادن٬ ولی خواهش میکنم ازشون که مطلب پابلیش کنن.

 

  1. دیشب یک ای میل برام اومد ، خیلی خوب بود. یکی از دوستان یک testimonial سریالی برام نوشته بود! البته خارج از اورکات. برام جالب بود که به چه جزئیاتی توجه کرده بود. یه چیزایی که خودم هم نمی دونستم!  

 

  1. بچه بازی در آوردم! تو اورکات برای چند تا از دوستان تستی مونیال ( تعریف کردن دوست از دوست) نوشته بودم، دیدم اونا تحویل نگرفتن و متقابلا چیزی برای من ننوشتن ، رفتم نوشته های خودم رو پاک کردم!

 

  1. قبلا گفته بودم که در حاشیه مراسم تدفین عمو، یکسری آدمهایی دور هم جمع شدن که در حالت عادی ناممکن بود. یک رقمش دخترعمه م بود که دیدیم لنگ لنگان راه میره. کاشف به عمل اومد که پاش چند وقت قبل پیچ خورده و تحویل نگرفته. خواهرم گیر داد که الا و بلا باید بیای بیمارستان ما ببینیم چی شده. خوب، این جور مواقع کی باید ببره و بیاره؟ منصور دیگه ! بردمش و دکتر و گرافی و گچ و غیره. برگشتنه شروع کردیم در مورد عمو(دایی او) صحبت کردن. حرف رسید به عمه(مادر او) و ذکر خاطرات و ارتباط اینها با هم و ....اوضاعی بود. میگم این عینکهایsufilio  چیزای خوبیه ها...! خواستین عینک آفتابی بزنین از این مدل بخرین! چون موقع رانندگی بزنید به چشمتون، قطرات اشک از زیرش به این راحتی دیده نمیشه. مخصوصا از دید کسی که بغل دست نشسته...

 

  1. مراسم ختم هم برگزار شد. توی تهران همین یک مراسم قرار بود که باشه. پنجشنبه ساعت دو بعدازظهر. بازم کسایی رو دیدم که چندین سال بود ندیده بودم. واعظ بالای منبر بی سواد بودنش رو دو سه بار داد زد. دیگه تصمیم گرفتم در این موارد بی خیال بشم. من با برادرم دم در ایستاده بودیم که به خلق الله خوش آمد و خداحافظ بگیم. یاد مراسم ختم پدرم افتادم که 12 سال قبل بود و باز هم ما دو نفر ایستاده بودیم. البته دیگرانی هم بودن. دو نفر تو فامیل بودن که من به "مرد" بودن قبولشون داشتم و دارم.در این وانفسایی که مردی و مردانگی رو باید فقط توی داستانها پیدا کنی.  یکیشون حسین عمو بود که تو مراسم ختم پدرم ایستاده بود دم در بیرونی مسجد(البته در اصل پسرعموی پدرم بود ،ما بهش عمو میگفتیم) . اول همه با او برخورد میکردند. چه هیبتی داشت. قد 90/1 ، خوش تیپ ، خوش برخورد، مردم دار، تا دلتون بخواد محبوب بین فامیل و غیر فامیل .یادمه برای تسلی ما برادرها چه حرفایی بهمون زد. باهمون لحن داش مشتی خودش.هنوز کلماتش یادم میفته بی اختیار اشکهام سرازیر میشه. چه سفارشهایی در مورد مادر و خواهرامون به ما کرد. وزنه ای بود وتکیه گاهی . سال 76 در یک تصادف رانندگی از دنیا رفت. روحش شاد.

 

  1. دومین مردی که اشاره کردم بهشون ، پسرعمه ام است. الحمدلله وضع و اوضاع مالیش خوبه. چقدر این آدم دستگیری می کنه. "و ارزقنی مواسات من قترت علیه من رزقک بما وسعت " در موردش صادقه. غریبه و آشنا مخصوصا فامیل با وجود داشتن برادر و پسر و امثالهم، کاری داشته باشن میان سراغ او. حتی بعضی وقتا طلبکارانه! خیلی دنیا دیده ست. مردم داره. چقدر دوست و رفیق داره که براش هرکاری حاضرن بکنن، چون ازش محبت و مهربانی دیدن. میگه برای مردم کار کن که ارزشش از پول خیلی بیشتره. دوسه تا از این مهندسای قدیمی که از آشناهاش هستن اومده بودن باغش. یکیشون که اونجا رو دید پرسید علی آقا این باغها همش مال شماست؟ علی گفت : مال من نیست ، نوبت منه . طرف که سوال رو پرسیده بود نشست زمین. گفت به خدا تا حالا از کسی همچین چیزی نشنیده بودم. به این عمق. خلاصه اینکه دیشب بعد از ختم مهمان مابودن افطار.خانواده پسرعمه م و خانواده دخترعمه م. خیلی خیلی خوش گذشت. عالی بود. نفهمیدم زمان کی گذشت. علی که شروع میکنه به حرف زدن یک ساعت هم که حرف بزنه کسی پلک نمیزنه. خیلی هم خوش مشرب و باحال. سمعی بصری هم حرف میزنه. اینقدر میخندی که اشک تو چشات جمع میشه. در مورد مسائل زندگی و اجتماعی آنچنان نظراتی داره که عالیست. باور کنین موقع صحبت کردنش نگاهم رو یک ثانیه ازش برنمی دارم. تحصیلات چندانی هم نداره. دیپلم. ومن میفهمم تحصیلات نیست که آدم رو آدم میکنه. خدا میدونه چندتا دکتر میشناسم که باید بستشون به گاری. البته اگه الاغه اجازه بده ! کسانی که منو میشناسن احتمالا تعجب میکنن که این موجود کیه که من اینقدر ازش تعریف میکنم. آخه من به این معروفم که هیچکس رو قبول ندارم و به درستی هم به این عنوان معروفم! حاضرم هر یک از خوانندگان عزیز که مایل بود علی آقا  رو ببینه ، هماهنگ کنم .

 

  1. و افطاری وبلاگی چیزی است که اعضاء منتظرش باشن! یاسر و صادق و امیر دلشون بسوزه که ایران نیستن! و البته به افراد به نسبت مطالبی که پابلیش کردند افطاری داده میشود. توصیه میکنم که آقا نصیر با خودش غذا بیاره !!!

 

  1. و حکایت رئیس طرفه اکثیری است که براتون دارم و در این مقال نمی گنجد . باشد بعدا" پسرعمو... و طولانی شدن رو ببخشید.

 

منصور

خب واقعا بحث مهمیه که آدم نتیجه یه شهوت باشه یا اینکه جدا قرار بوده باشه که این آدم بوجود بیاد... نیس اینطور؟
چند درصدمون می تونیم مطمئنانه بگیم که چند ماه قبل از تولدمون هم هدفشون به دنیا اومدن ما بوده،  نه چیز دیگه ؟

پ.ن. خب خیلی تلاش کردم که این حرف رو اینجا نزنم،  ولی نشد دیگه...

همین.
رضا.