رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

رویای دیگر

سرمایه هر دل حرفهایی است که برای نگفتن دارد. «دکتر شریعتی»

بگو که سرما نیست


رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام - صلوات الله علیه و آله - شهادت امام حسن مجتبی - علیه السلام - و شهادت حضرت رضا - علیه السلام - را تسلیت می گویم.

مشهد رفتن ، قبل عید که نشد ، ان شاءالله تا دو هفته دیگه...

 

چند روز است که دلم گرفته ، از این دلتنگی هایی که هر چند وقت سراغ آدم می آید و دیشب ٬حاصلش شد این شعر:

 


هوا اگر چه شکسته ، بگو که سرما نیست

                                                            اگر چه شب سُله بسته ، بگو که سرما نیست

پناه جوی بیابان ستاره بوده و بس

                                                            به نورهای شکسته بگو که سرما نیست

برای آنکه بدانند عشق معصوم است

                                                           علاقه های گسسته ، بگو که سرما نیست

شعور و شعر به فنجان لحظه روییده

                                                           به فالهای خجسته ، بگو که سرما نیست

مبارزان شب و روز برگ تقویمند

                                                           عبور خسته ی خسته ، بگو که سرما نیست

بگو ، فقط تو بگو، باورش همه با من

                                                           که دل به غنچه نشسته ، بگو که سرما نیست

 


منصور

دلم می خواد گریه کنم ...


دلم می خواد گریه کنم

                          برای قتل عام گل

                                         برای مرگ رازقی


دلم می خواد گریه کنم

                          برای نابودی عشق

                                         واسه زوال عاشقی

منصور

به یاد پستهای جنجالی سابق!

 

صفر) دراین پست می رم تو حال و هوای پستهای قدیم که چند وقتیه خبری ازشون نیست . تا چه شود.

 

یک) در این ایام تعطیلی بلاگ اسکای بنویسیم و بنویسیم به امید روزی که دوباره این سرویس بی بدیل وبلاگی روی بنماید و سر از مغاک بیرون کند و مشتاقان را سیراب. البته میدانم که پرهیز میکند و لاجرم عطش ما را افزون !

دلخوشی ما همین وبلاگ بود که زرتی میشه under construction  و اورکات بود که از ما گرفتن ! ولی شکر اینترنت که gazzag پیداست! تازه میخواستیم درسال جدید یه کارهایی برا وبلاگ بکنیم که بسته شد.

 

دو) امشب که این مطلب رو مینویسم سیزده بدر بود و تا حالا خیابانهای تهران رو اینقدر خلوت ندیده بودم. شده بود عین عید موشک باران(نوروز 67) . یادش بخیر. هیچ شبی که می خوابیدیم امید زنده بیدار شدن نداشتیم. خیابان خلوت ، پارکها هم خلوت. نمی دونم مردم رفته بودن کجا سیزده شون رو در کنن.

 

سه) امشب اتفاق مبیت افتاد و برای بار چندم فیلم قیصر رو دیدم. قیصر نیازی به معرفی و گفتن شناسنامه نداره. البته این بار نسخه دی وی دی رو دیدیم با کیفیت عالی. قطعا یکی از بهترین فیلمهای سینمای ایرانه. این فیلم در زمان خودش فرهنگ سازی کرد و صف شکنی کرد و نقطه عطفی شد برای سایر کارگردانها. جالب بود برام که عباس کیارستمی تیتراژش رو ساخته بود! یعنی بعدا کیارستمی شد. دیالوگهای فیلم همین الان هم استفاده میشه . بین قدیمی ترها بیشتر.

 

دیالوگهایی مثل:

"نزنی می زنننت" یا " کی برا من یه جو مردونگی رو کرد که من خروار خروار مردونگی به پاش بریزم" - " سه دفه که آفتاب بیفته لب این دیوار و سه دفه که اذون مغرب رو بگن ، همه یادشون میره که ما کی بودیم و چی شدیم " -  " فرمون فرمون که میگن اینه" ؛ فرهنگ کفش قیصری- یا مثلا این مطلب که همه میدونستن قیصر برادرا رو کشته ولی کسی کلمه ای حرف نمی زد.

 

جالبه که همیشه خدا تو این مملکت حرف از بدی روزگار و امان از نارفیقی و حرف از نامردی و گرونی و فشار و خراب شدن اوضاع نسبت به قبل و این حرفا بوده. نمی دونم پس کی اوضاع خوب بوده ؟!!

 

و بازی فوق عالی بهروز وثوقی که بی شک قویترین بازیگر تاریخ سینمای ایرانه. به نظر من میشه با کسی مثل رابرت دنیرو مقایسه ش کرد.

 

چهار) فکر میکنم مثل اکثر آدمهای دور و ورت باید تو هم "فس فسی " زندگی کنی. کلی برای دیگرون مایه میذاری و اونا در حد و اندازه هایی که انتظار داری ظاهر نمیشن اونوقت میخوای از زمین و زمان بنالی و دم از بی وفایی و نامردی روزگار و دوستان بزنی و خاطر مبارک و نازک خوانندگان را آزرده کنی! و بگن که اخوی ! انتقاد نکن. تلخ ننویس. شکایت نکن. چی بگم پس؟ اطرافیانم همه قنبله معرفتن؟ رستم دستانن؟ دانش آموز دارم که خیلی براش مایه گذاشتم، ولی هیچ. عین دیوار . بگم دنیا رنگیه؟ بگم همه چیز زیباست اگر زیبا ببینی. نه ! باید بدونی و ببینی و درست تصمیم بگیری . غصه ت میگیره اما بدونی و ببینی...

 

پنج) اطرافیان دارن بهم فشار میارن که شغلت رو عوض کن. یک خانمی از بستگان که بیش از 35 سال معلم بوده ، کار در مدرسه رو کنار گذاشت. پرسیدم چرا؟ اول گفت خسته شدم و بسه و این مدت مگه کافی نیست و این حرفا و میدونستم دلیل اصلیش این نیست. بعد که بیشتر پاپی شدم دیدم از دانش آموزان نسل جدید دلزده ست. چیزایی که تعریف میکرد تاسف و تاثر انگیز بود. میگفت تعداد قابل توجهی از دانش آموزان سابق من الان دارن با یک پسری زندگی میکنن بدون عقد یا عروسی یا نظایر آن. میگفت یکی از شاگردای سابقم رو تو میدون انقلاب دیدم با یک پسری بود. سلام علیک کردیم. پسره اصلا اینور رو نگاه نکرد. حال احوال که کردیم گفتم ازدواج نکردی؟ یه نگاه به پسره انداخت و با خنده گفت حالا ببینیم چی میشه.

 

و حرفای دیگر. الغرض اینکه دل پری داشت. مثل اینکه معلم جماعت درد مشترک دارن! چند وقته که اطرافیان بهم میگن برو یه کار دیگر کن. ول کن معلمی رو . بی فایده ست. اون اهداف و ارزش ها که برای اون وارد کار مدرسه شدی الان کجاست؟ مدرسه هم دیگه مدرسه سابق نیست. بیل خورده به کمرش .

 

شش) خلاصه اینکه :

 

 نه زمین خاک قدیمی ، نه هوا همون هواست 

                                                            تا چشام کار میکنه هر چی که مونده نابجاست

 

البته من این حرفا رو میشنوم و روش فکر میکنم ولی هنوز برام مسلم نشده که به ته خط رسیدیم. مشکل شده ولی غیر ممکن نشده. یکسری آدم که لیاقت کار در مدرسه رو ندارن کارهایی رو بدست گرفتن ولی هنوز اوضاع اسف بار نشده. مدرسه های غیر انتفاعی شدن خادمین یک مشت بچه پولدار بی محتوا ولی هنوز هم انسانهای شریفی دانش آموزان این مدرسه میشن. امشب مست کردم دارم همه حرفی میزنم !! مستی و راستی ...

 

ما هم بعضی وقتا به بن بست میرسیم. البته عوامل امیدوار کننده هم کم نیستند. بعضی وقتا یه  دانش آموز که هر کار کنی اون کار خودش رو میکنه و حرف خودش رو میزنه، تو رو می رسونه به اونجا که فکر کنی دیگه بی فایده ست، بی نتیجه ست و این جور چیزا ٬ ولی هنوز میشود به جلوتر نگاه کرد و جلوتر رفت.

 

هفت) اگر خدا بخواد ، به پیشنهاد چند تن از رفقا میخواهم خاطرات و وقایع اتفاق افتاده در دوران معلمی و معلم راهنما بودنم رو توی وبلاگ منتشر کنم. از سالهای دور و نزدیک. احتمال میدم بد از آب در نیاد. فقط مانعی که وجود داره ، طیف وسیع خوانندگان وبلاگ است. از دانش آموزان گرفته تا فارغ التحصیلان و دوستان در جاهای دیگر. و آنوقت فرم نوشته ها را باید دائم مواظب بود. پناه بر خدا. ببینیم چی میشه.


هشت)
من میرم از زندگی تو بیرون ، یادت باشه خونه مو کردی ویروون

 

منصور

کومودوس !

 

یک ) امشب شبکه دو فیلم گلادیاتور رو پخش کرد. نمی دونم تلویزیون تا حالا نشون داده بود یا نه. گمان کنم بار چهارم یا پنجم بود که فیلم را کامل میدیدم.

 

 

 

 

 

فیلم گلادیاتور

 

 اثر" ریدلی اسکات "

 

با بازی درخشان "راسل کراو "

 

 

در کنار ما " کومودوس " زیاد پیدا میشه ، نه؟ نمی دونم چرا مهمترین صحنه رو نشون نداد که همه استادیوم رو ترک میکردند و کومودوس افتاده بود زمین و کسی نرفت حتی به جنازه ش نگاه کنه. و عشق من دیالوگ انتهای فیلم که اون یارو سیاهه میگه :

"  see you again , but not yet."

 

فیلم هم شدیدا معنوی. کومودوس نباشه ، ماکسیموس آشکار نمیشه. پس ماکسیموس هم به کومودوس نیاز داره .( داره میزنه به مبحث زوجیت که در محدوده تخصصی آقا نصیره البته اگه با وبلاگ آشتی کنه ! )

چقدر میتونه یک نفر رذل و پست باشه. یه حسی در من ایجاد کرد در حد "پرسی" توی فیلم Green Miles" "

 

دو ) امروز بد نبود. قبل ظهر رفتیم هیات و یک سخنرانی مشت . مطابق معمول برای مداحی و ناهار نموندیم و باز هم مطابق معمول ناراحت شدن. بعد از ظهر یک سر به پسرخاله بیمار که الحمدلله با دعای خیر دوستان خیلی بهتره. سه ساعت داشتم کامپیوترش رو رو براه میکردم. به یک سی دی ویندوز ایکس پی نیاز است. سی دی خودم پکید!

بعد یک گشت کوتاه در شهر برای پخش شله زرد نذری که البته آشپزش من نبودم. و شب مهمان داشتیم بسیار دلپذیر. فقط یک رقم از افرادی که اومده بود، استاد ادبیات بود. سخنها راندیم و کام دل برآوردیم ! بسیار نشست خوبی بود. و بحثهای خوبی در گرفت. و داستان برگشتن ما از بوشهر...!

 

سه ) حال پدر بزرگم اصلا خوب نیست. نمی دونم کهولت سن باعثش شده ( سن 86 سال) یا نمی تواند فراق مادر بزرگ را تحمل کند. سه ماه است از مرگ همسرش میگذرد و نمی تواند سه ماهه ، 65 سال کنار هم بودن را از یاد ببرد. هر چه تقدیر باشد. الله عالم.

 

چهار )  بادست نصیحت رفیقان           و اندوه فراق کوه الوند

 

منصور

 

فوتبال نامه


 فرا رسیدن اربیعین حسینی را تسلیت میگویم. (این مطلب یک روز قبل نوشته شده است.)


1-   خانه بغل دستی ما تعمیرات داره. ضربات پی در پی تیشه است که بر دیوار فرود می آید . تیشه نه بر گچ دیوار که بر اعصاب ما میزند. دیوانه شدم . تق تق تق تق .... و این در حالی است که ایران کره را برده است و ژاپن هم به صورت زور چپون در حال بردن بحرین است. مشکل ژاپن فکر کنم روی نیمکت آنهاست. زیکو یه زمانی بازیکن بزرگی بوده ولی فکر نکنم برای این ژاپنی های برزیل پرست و عشق زیکو ، مربی خوبی از آب در بیاید. مربی فقط برانکو !

 

2-   علی دایی ظاهرا تمام شده. در اینکه به گردن فوتبال ایران حق داره شکی نیست ولی من خیلی فکر کردم چرا بازیکنی که 105 گل ملی زده اصلا در داخل کشور محبوب نیست. البته بازیهای زیادی بوده که ایران با گل یا گلهای دایی پیروز شده ولی الان کجاییم؟ فکر میکنم علت اصلی عدم محبوبیت ، غرور زیاد او در مصاحبه هایش بوده. وقتی که گفت من اینقدر پول دارم که نوه ام هم بخورد دارد ، فکر کنم نفرت زیادی از خودش ایجاد کرد. و اینکه به تیمهای مهم گل نزده و اکثرا گلهایش در بازیهای آسان بوده ، جایی که همه چیز به او ختم میشد و واضح بود سیستم تیم ملی از او تاثیر میگیرد. و برانکو چقدر فهیم و با هوش است. او دایی را کنار نگذاشت . اجازه داد که خودش خراب کند و تحت فشار دیگران کنار برود. اتفاقی که با نیکبخت تکرار کرد. به نظرم این تیم میرود جام جهانی. خدارو شکر . در این سال و زمونه که دلخوشی کم شده، خیلی ها خوشحال میشن. ولو مقطعی و زود گذر.

 

3-   اگر متهم نشم به از بین بردن وفاق ملی و روحیه وطن پرستی ، پیشنهاد میکنم برای دو بازی بعد تیم ملی کسی به ورزشگاه آزادی نره. در اعتراض به بی لیاقتی و بی عرضگی مسوولین ذی ربط. آخه بالاخره یه خری باید مسوولیت افتضاح روز بازی با ژاپن رو به گردن بگیره یا نه؟ دو تا بازی که کسی به استادیوم نره اینقدر افکار عمومی جهان رو تحت تاثیر قرار میده که تحت فشار اون اونوقت همه چی درست میشه . چون مگر اینجوری حضرات یه کاری بکنن. بی عرضگی سر تا پای کشور مارو گرفته. حتی در محل کار ما هم بی عرضگی موج میزنه !

 

4-   سیستم جهان سومی و آسیایی در بازی ایران کره و تا حدی ژاپن بحرین معلوم بود. فیلمبرداری ضعیف، نشان دادن اسلوموشن در وقت فعال بازی و نشان ندادن صحنه هایی که به ضرر تیم مهمان بوده که ژاپن هم این کار را کرد. اسلوموشن پنالتی اعلام نشده را نشان نداد. فکر میکردم زاپن دیگه کشور پیشرفته ای شده. از کره انتظاری نیست. تلویزیون کره بازی را داخل کشورش مستقیم پخش نمی کرد. صحنه های درگیری بازیکن با داور رو نشون نمی داد . تصاویر تلویزیون کره را که دیدم یاد تلویزیون ایران در دهه 60 افتادم ! تلویزیون ما هم تا سال 94 ( 73) فوتبال مستقیم پخش نمی کرد. تا جام جهانی امریکا و اون سیستم لگ مسخره !

 

5-   این مطلب رو هم با فاصله کمی از مطلب قبل دادم که جبران مافات بشه. یه مدت مطلب نداده بودم و از اعضا هم که خبری نیست که نیست. سال 84 را سال تحول در وبلاگ نام میگذاریم ! یه زهر چشم گرفتیم و نصیر رو اخراج (!) کردیم افاقه نکرد ! هرچند خواننده در این ایام کم است و کامنت گذار هم به شرح ایضا.

 

6-      حرف نمی زنم ، بمون ...

 

 منصور